تعجب یک آمریکایی رده بالا از حضور یک زن در ساعت 2 نصفه شب حوالی هتل آزادی
کمال خرازی {نماینده وقت ایران در سازمان ملل} با من تماس گرفت و گفت: "به یک گروه سی نفره آمریکایی ویزا داده ام که به ایران بیایند، اینها اعضای یک فامیل معتبرند و آدم های خوبی هستند.در یکی از هتل های خوب بنیاد به آنها جا بده. آدم های ثروتمندی اند، هزینه اش را خودشان می دهند. بزرگشان مردی حدود هشتاد ساله بود." تعداد زیادی از اتاق های هتل آزادی را به او و همراهانش دادیم.
-گروه سیاسی: محسن رفیق دوست در گفت و گویی به ذکر خاطره ای از زمان ریاست خود بر سازمان بنیاد مستضعفان نقل می کند؛ در ادامه می توانید این خاطره را بخوانید:
کمال خرازی {نماینده وقت ایران در سازمان ملل} با من تماس گرفت و گفت: "به یک گروه سی نفره آمریکایی ویزا داده ام که به ایران بیایند، اینها اعضای یک فامیل معتبرند و آدم های خوبی هستند.در یکی از هتل های خوب بنیاد به آنها جا بده. آدم های ثروتمندی اند، هزینه اش را خودشان می دهند. بزرگشان مردی حدود هشتاد ساله بود." تعداد زیادی از اتاق های هتل آزادی را به او و همراهانش دادیم.
به گفته خرازی این مرد 80 ساله از افراد رده بالای سیاسی آمریکاست، او از نظر اجتماعی آن قدر بالا بود که وقتی می خواست خودش را معرفی کند یک کاغذ در می آورد و سوابقش را از روی آن خواند. به عنوان مثال در روز تحلیف ریاست جمهوری کلینتون در حلقه پانزده نفره اول بوده ولی می گفت ما گروهی هستیم که با مظاهر فساد آمریکا سازگاری نداریم و با اینکه در آمریکا چند صد کانال تلویزیونی هست بچه های ما فقط حق دارند چهار کانال را ببینند.
یادم است اولین حرفش این بود که مرگ بر امپریالیسم خبری! پرسیدم: " منظورتان چیست؟" گفت: " آن قدر تبلیغات علیه شما مسلط و کارا بوده که با تفاوت 180 درجه رو به رو هستیم."
گفتم:" چطور؟" گفت:" فکر می کردیم درایران همه مردم توی کوچه و خیابان همدیگر را می کشند!"
بعد نقل کرد که یک شب با بچه ها تصمیم گرفتیم به شب گردی برویم. به راننده های تورمان گفتیم ماشین ها را برای ساعت یک بعد از نصف شب آماده کنید می خواهیم دوری در خیابان های تهران بزنیم.
رفتیم و ساعتی در خیابان ها گشتیم، از دونصف شب گذشته بود در بزرگراه به سمت هتل می رفتیم، دیدم ماشینی از کنارمان رد شد که خانم جوان خوش بر و رویی تنها پشت فرمان نشسته! خشکم زد که مگر می شود یک خانم این وقت شب تک و تنها توی خیابان باشد؟
پرسیدم:" چرا تعجب کردید؟"
گفت:" درنیویورک اگر یک زن هفتاد ساله ساعت 9 شب به بعد تنها توی خیابان باشد دیگر نیست! حالا دیدم این خانم جوان و تنها نصف شب بدون ترس و واهمه بیرون ازخانه است."
گفت: " به راننده گفتم اگر بشود می خواهم با این خانم صحبت کنم. خوشبختانه در چهار راه نزدیک هتل به چراغ قرمز برخوردیم، راننده کنار ماشین ایشان قرار گرفت و از آن خانم خواهش کرد شیشه ماشین را پایین بیاورد.
قبل از اینکه مترجم ترجمه کند آن خانم به زبان انگلیسی شروع به صحبت کرد که فرمایشتان چیست؟ گفتم خانم این موقع شب نمی ترسی؟ گفت مگر اینجا نیویورک است؟ اینجا تهران است، اینجا مهد امنیت است، اینجا مهد احترام به زن است من پزشک تحصیلکرده هستم، امشب در بیمارستان کشیک بودم، برایم مسئله ای پیش آمده پزشک دیگری جایم آمد و الان به منزل می روم، خیلی وقت ها نصف شب رفت و آمد می کنم."
این میهمان آمریکایی آن موقع – یعنی بیست سال پیش- از آماری صحبت می کرد که مربوط به سال 1972 یعنی بیست سال قبل از آن بود. می گفت که در آن سال هفت هزار و پانصد دختر زیر شش سال در آمریکا توسط یکی از محارم خودشان مورد تجاوز قرار گرفته اند.
وقتی این حرفها را زد پیشانی اش را نشان داد و گفت:" ببین پیشانی ام عرق کرده خجالت می کشم بگویم آمریکایی ام."
آمار این آقای آمریکایی فقط مربوط به دخترهای زیر شش سال بود ، حالا آن را به سال 2014 و دخترهای بزرگتر تعمیم بده، می بینید چه جنگلی است. مسئله دیگر سیستم حکومتی حاکم بر آمریکاست. همان آمریکایی می گفت خدا بشر را مثل پرنده آزاد خلق کرده اما اینها کشوری درست کردند که مردمش حق ندارند از محدوده دو حزب دموکرات و جمهوری خواه فراتر بروند؛ چند صد میلیون این حزب چند صد میلیون آن حزب؛ آش کشک خالته. از این بدتر وجود لابی صهیونیستی است که ما به آن کابینه در سایه می گوییم. آنها آمریکا را اداره می کنند.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *