چرخهای خیاطی که ثانیهای از کار نیافتادند
یکی یکی به چرخها اضافه می شد و کار گسترش پیدا می کرد همه به هم کمک می کردیم و می بردیم و می دوختیم تا اینکه کار به جایی رسید که دیدیم اتاقها پر شده و جا خیلی تنگ بود و دیگه نمی شد توی خانه خیاطی کرد و باید کارگاه را گسترش می دادیم.
-گروه سیاسی: فداکاری، ایثارو گذشت، عزت نفس، بزرگ منشی، عشق به وطن و عشق به همسر و فرزند و ... از هزاران صفات ارزنده زنان، مادران، همسران و خواهران صبور و بی همتایی است که در شهر و دیارمان مخلصانه، عاشقانه، مردانه ایستادند و خواب را بر خود حرام کردند تا مبادا جگر گوشههایشان بار سخت جنگ بر دوششان سنگینی کند.
مصاحبه پیش رو تنها ذرهای از اقیانوس مهر مادران این دیار است که 8 سال در پشتیبانی جبهه و جنگ همت کردند تا دسترنج عشق و محبتشان قوت قلب و آرامش دل فرزندان این مرز و بوم باشد.
سرکار خانم مجیبیان از اینکه اجازه دادید دقایقی از وقت ارزشمند شما را بگیرم تشکر می کنم. فعالیت شما قبل از انقلاب و با کلاس قرآن شروع شد. لطفا از چگونگی تشکیل کلاسهای قرآن بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. من نیز خوشحالم که یادی از آن دوران داشته باشم. توفیق الهی نصیب ما شده بود، چیزی که هرگز شاید تکرار نشود. وقتی که شهید بزرگوار حضرت آیت الله صدوقی (ره) در سال 51 خودشان این کلاسها را پایه گذاری کردند و از خانم صفری اهل مشهد خواستند، به عنوان معلم برای خانم های یزدی کلاس آموزش قرآن بگذارند، آن زمان ما 20 نفر بودیم که در این کلاسها شرکت می کردیم، سختگیریهای زیادی برای برقراری این کلاس ها از طرف جاسوس های دولت داشتیم اما به هر شکلی بود باور کنید ظرف 2 سال کتاب سیوطی را به پشتوانه شهید صدوقی خواندیم و کلاس ها به خوبی به پایان رسید و از آن به بعد ما نیز به خواهران دیگر که روز به روز بر تعدادشان اضافه می شد، درس می دادیم و فقط آموزش قرآن داشتیم و تاکنون سالیانه حدودا بیش از 1000 نوآموز داریم.
با شروع حملهی دشمن به کشورمان، دیگر کلاس های قرآن فقط کلاس قرآن نبود، بلکه تبدیل شده بود به یک محل برگزاری ختم انعام به نیت پیروزی رزمندگان. روزهای جمعه که همیشه 8 یا 10 نفر در نوبت بودند و از بانی 1000 تومان می گرفتیم، (1000 تومان آن روز خیلی بود) و آن را خرج کمک به جبهه می کردیم.
در کلاس های شما به غیر از قرآن آموزان، افراد متفرقه هم شرکت داشتند؟
بله، اقشار مختلف مردم می آمدند، جالب اینجاست که از خانواده های شهدایی که فرضا 4 روز یا حتی 5 روز بود، فرزند یا همسرشان را از دست داده بودند دعوت می کردیم و می آمدند ... با روحیه ای بسیار عالی، قبل از اینکه بخواهیم آن ها را دلداری دهیم روحیه ی سرشار از ایمان آنها ما را آرام می کرد، مسئله ی شهادت را خیلی زیبا پذیرفته بودند...
در این مراسم از سرداران جنگ یا حتی از مسئولین برای سخنرانی بارها دعوت می کردیم و مردم استفاده می کردند. همچنین کلاس ها به محلی برای دوخت لباس رزم- بسته بندی هدایای مردمی- بافتن شال و کلاه و جلیقه و...تبدیل شده بود و 4 شنبه ها طبق روال قبل کلاس قرآن داشتیم.
چطور شد که کار خیاطی و پشتیبانی جنگ شروع شد؟
فعالیت ها ادامه داشت تا اینکه جنگ شروع شد. هیچ کس باور نمی کرد که این جنگ بَناست این قدر طول بکشد. یادم می آید که مرحوم آیت الله خلخالی از رادیو گفتند اینجا خرمشهر است. خرمشهر آزاد است اماّ چند روز بعد خرمشهر به دست عراق افتاد و چه فجایعی را انجام دادند و چه کارهایی کردند.
یک ماه و نیم از جنگ گذشته بود که ماه محرم شروع شد شنیدیم که جهاد می خواهد چیزهایی که مردم برای کمک به جنگ آوردند را جدا کند و ما حدود یک ماه و نیم از صبح تا شب اینها را از هم جدا می کردیم و هر لحظه در انتظار اینکه جنگ تمام شود.
دیدیم جنگ ادامه پیدا کرد و خرمشهر بدست عراقی ها افتاد این موقع من شنیدم که پارچه می دهند تا مردم لباس جنگ بدوزند. من هم فرستادم دنبال پارچه. جهاد پارچه و نمونه کار داد. هرکسی نمی توانست خیاطی لباس رزمندگان را انجام دهد چرا که لباس ها دارای چند جیب و زیب و دکمه و ... بود و دارای ظرافت کاری هایی است که خیاط باید بلد باشد و از اینجا خیاطی در منزل ما شروع شد.
ما پارچه ها را نمونه کار کردیم، بریدیم و دوختیم. فکر می کردیم همین چند دست لباس کافیست و امروز و فردا جنگ تمام می شود. جوشش عجیبی داشتیم که کاری برای جبهه بکنیم و مرتّب پارچه ها را می بریدیم و می دوختیم. کم کم خواهران جمع شدند و به ما کمک می کردند ابتدا همسایه مان آمد کمک، بعد یه خانم از یه جای دیگر.
یادم هست خانمی هم از محله شحنه می آمد. یک روز گفت شنیدم اینجا برای جبهه خیاطی می کنند؛ من هم آمدم برای جبهه خیاطی کنم که برای من تعجب آور بود اما مدتی گذشت که دیدیم نه خیلی کم هست، یکی یکی به چرخها اضافه می شد و کار گسترش پیدا می کرد همه به هم کمک می کردیم و می بردیم و می دوختیم تا اینکه کار به جایی رسید که دیدیم اتاقها پر شده و جا خیلی تنگ بود و دیگه نمی شد توی خانه خیاطی کرد و باید کارگاه را گسترش می دادیم.
چگونه کارگاه را گسترش دادید.
از متصدیان خانه وقفی اجازه گرفتیم. بالاخره متصدیان خانه وقفی قبول کردند و ما با خواندن دعای توسل کار را آنجا شروع کردیم و با یک چرخ و دو چرخ کار شروع شد نه تبلیغ می کردیم و نه هیچ چیز دیگری اما مردم جوشش داشتند زیرا هیچ کس نمی دانست بَناست سرنوشت جنگ چطور بشود. توده مردم فقط می دانستند که جنگ هست.
لطفا در مورد خانه وقفی بیشتر توضیح بدهید.
چهار تا اتاق وقفی دراختیار ما بود کار به جایی رسید که همه اتاق ها پر شده بودند. من برش می زدم و دیگران می دوختند. روزی می شد که 150 تا بلوز و شلوار برای جبهه می دوختیم خیاط ها می دانند لباس رزمندگان 16تا17 جیب تنها دارد و دوخت آن چه کار مشکلی است. خانه وقفی مثل خانه ما نبود که مردم رودروایسی داشته باشند و نیایند. اتاق ها بوسیله چرخ های مردم پرشد. حالا دیگر کار به جایی رسیده بود که خیلی جا تنگ بود جوری که نمی شد آنجا پارچه پهن کنیم و خانه وقفی جوابگوی برش زدن پارچه ها نبود دوباره به فکر جا افتادیم.
بعد از خانه وقفی کجا را برای ادامه کار در نظر گرفتید.
وقتی خانه وقفی جوابگوی کار نبود ما به فکر مقبره ابوالمعالی که چندتن از بزرگان و مجتهدان آنجا خاک هستند؛ افتادیم و برش پارچه ها را به آنجا منتقل کردیم. تعداد پایگاه ها هر روز اضافه می شد و باید پارچه ها را برش زده به آنها بدهیم برای دوخت چرا که یکبار پارچه دادیم خراب کردند و باید پارچه های برش خورده و آماده را بدهیم تا بدوزند.
پارچه ها را بردیم مقبره ابوالمعالی آنجا خواهران بسیار خوبی که هنوز هم عده ای از آنها زنده هستند به ما کمک می کردند. ابتدا هم خیلی زیاد نبودند اما کم کم حمله ها بیشتر شد و لباس بیشتری نیاز بود به گونه ای شده بود که فقط مقبره ابوالمعالی برش می زدیم و هیچ جای دیگری نمی شد.
در مورد نحوه برش زدن پارچه ها قدری توضیح دهید.
در مسجد ابوالمعالی هر بار که پارچه پهن می کردند بایستی حدود 1500 تا 2000 دست لباس یکباره بریده شود پهن کردن این همه پارچه اصطلاحات داشت که خواهران خودشون این اصطلاحات را درست کرده بودند پارچه ها مثل یک کپه کوچولو روی هم با ظرافت پهن می شد، ذره ای که این طرف یا آن طرف می رفت خراب می شد.
ضرب و تقسیم نشان می دهد که چند تا توپ پارچه باید توی این فضای محدود پهن شود. برای هر 1000 دست لباس 200 لا پارچه باید پهن می کردند اگر 2000 دست بود 400 لا پارچه باید پهن می شود و همه این کارها با تخصص کامل در سکوت کامل انجام می شد و هر کسی می دانست باید چه کند.
بارها از امدادهای غیبی گفتید میشود چند نمونه از این امدادهای غیبی را برا خوانندگان بازگو کنید.
خبر آوردند که این قدر گرما هَست که جز شلوار کردی و پیراهن مردانه هیچی دیگر نفرستید. که یک روز و نصفی؛ تا ساعت 8 و 9 که چرخ خراب بود وقتی که چرخ درست شد فردا نیم چاشتِش 900 تا لباس مردانه دکمه مادگی دوخته! آماده بود.
این جا بود که فهمیدیم هر ثانیهای 10 تا مادگی دوخته شده بود. ما حساب کردیم ساعت را تقسیم کردیم خودمانم نفهمیدیم چه طورشده، دوختیم.
البته به این نکته اشاره کنم همه دست به دست هم می دادند از جمله دختران جوانی که با جان و دل می ایستادند هر جور من می گفتم لباس ها را یکی یکی میگذاشتن رو هم که من به راحتی زیر چرخ بکنم و حتی یک ثانیه هم تلف نشود. خدا خودش کمک می کرد که کار این گونه پیش می رفت.
یکی دیگر از امدادهای غیبی که خودم از نزدیک لمس کردم این بود که کار خیاطی به جایی رسید که رفتم از همسایمان قیچی برقی داشت گرفتم که حدود 20 لا پارچه می برید.مدتی با این قیچی برش می زدم من هنوز به قیچی برقی عادت نداشتم یکبار سیم برق رفت لای قیچی و بریده شد، همه چیز فلزبود و می بایست برق گرفتگی ایجاد شود اما به لطف و رحمت الهی هیچ اتفاقی نیفتاد
8 سال تمام روزها این کار ادامه داشت بدون یک ثانیه وقفه یا این که کسی معطّل یا منتظربماند. همه زودتر از من که کار برش را انجام می دادم می رسیدند و پارچه ها را پهن مِی کردندو هر که متخصص انجام کاری بود، کار خودش را انجام می داد.
اولین پایگاهی که برای خیاطی در سطح شهر تشکیل شد کجا بود؟ تا آخر جنگ چند پایگاه در سطح شهر فعالیت داشتند؟
حدود 5 الی 6 ماه از جنگ گذشته بود که اولین شعبه خیاطی در محله پایگاه شحنه بود که خواهران آنجا جمع می شدند و یا خیاطی می بردیم و خواهران خیلی قوی بودند که این کار را انجام می دادند. برش با من بود. جمع آوری با چند خواهر دیگه بود یک دست لباس کامل همه چیزش باید بود که آنجا وقتی باز می کنند کسی ثانیه ای معطل نشود و حین انجام کار امدادهای غیبی را می دیدیم. کم کم در محله های دیگر مثل آبشاهی و ... پایگاه هایی تشکیل شد و در کل استان تعداد 22 پایگاه کار خیاطی را انجام می دادند.
خانم مجبیان از فعالیت های دیگر در کنار خیاطی برایمان بگویید.
صبح ها خیاطی بود. بعد از ظهر که می شد 3 مینی بوس می آمدند هر کدام حدود 30 نفر سوار می شدند می رفتیم انار چینی، گاهی می رفتیم قلعه خیرآباد کامیون آلبالو خالی می کردند. هست هاشون را جدا می کردیم، یا هویج بود مربا درست می کردیم، شاید 100 سطل بزرگ ترشی هم زمان درست می کردند و چون شیشه برای این کار کم بود ،مجبور بودیم شیشه های استفاده شده را بشوییم و بعد برای مربا یا ترشی استفاده کنیم . من شاهد بودم یکی از خواهرانی که برای کمک آمده بود و کمرش خم شده بود شاید به جرأت بشود گفت : 80 سال داشت ، از 2 بعدازظهر تا دم غروب ایستاد و شیشه ها را شست.
چه عاملی باعث شور و شوق و علاقه مردم به کار می شد؟
ببیند عشق و علاقه مردم عجیب بود قابل وصف نیست ، مردم با جان و دل کار می کردند، واقعا مردم خوبی بودند مثلا جوان رعنایی را که خیلی می شناختیم می آمد پارچه می آورد ، یا فرزند یکی از خواهران کلاس بود هفته ی بعد می رفت به جبهه و شهید می شد ... این خون ها، جراحت ها، همه و همه شور و عشق عجیبی را در دل تک تک خواهران می انداخت تا با تمام وجود کار کنند و خستگی به دل راه ندهند. خستگی برایمان معنا نداشت و عامل همه ی این کارها چیزی نبود جز مهر 14معصوم و گوش به فرمان رهبربودن مردم مان. خواهرانی بودند می آمدند با التماس پتوهای خونی و آغشته به گل را که از جبهه آورده بودند می بردند می شستند وبرای استفاده مجدد به جبهه ها می فرستادند. وقتی انارها را جعبه می کردیم باور کنید مثل یک شی مقدس دو دستی و آرام در جعبه می گذاشتند که ترک نخورد ...، گاهی بسته هایی آماده می کردیم شامل :چفیه ، ناخنگیر، کتاب دعا، زیرپوش، و آجیل های بسته بندی شده ی کوچک و یک دست لباس رزم که داخل جیب لباس رزم کاغذی می گذاشتیم که روی آن نوشته شده بود:( مادرت از یزد).
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *