روایت زندگی تنها بازمانده یک خانواده در بمباران هوایی شهر سنندج
مردم سنندج هیچگاه 28 دی ماه و خاطره جانبازی های مردم ایثارگر چهارباغ و پیرمحمد و بلوار 28 دی را فراموش نمی کنند، روزی که در جریان حمله وحشیانه دشمن تعداد کثیری از مردان و زنان و جوانان غیور در دفاع از انقلاب اسلامی شربت شهادت نوشیدند.
آن روز، روز قحط باران و روز مرگ اقیانوس ها بود ، آن روز انگار که رنگین کمان عشق سر درآورده بود و شوقی دیگر در دل مردم به وجود آمده بود و باد مژده ی رفتن کبوتران عشق به خدا را می داد .
شهر شور و حال دیگری داشت مردم مثل روزهای قبل در تکاپو و تلاش و کوشش برای زندگیان بودند آفتاب به وسط آسمان نیلگون که رسید صدای دلنواز اذان روحیه ی دیگری به شهر و مردم بخشید .هنوز چند ساعتی از ظهر نگذشته بود که صدای خفاشان و عقاب های غول آسای دشمن مزدور به گوش رسید .هرکس در حال پیدا کدن پناهگاهی برای خویش بود .فریاد از آن لحظه های استخوان سوز.آن روز دل در تب و تاب بود و تا خط افق در امتدادی خون رنگ ، گل و گلاب و تابوت شهیدان دیده می شد .
شهیدان رفتند و ما در غریبی ماندیم و شرمنده گشتیم و از حسرت بی نصیبی و از مرگ شرمسار گشتیم آنها که پرواز آغاز پیوندشان بود رفتند .
آری از روز 28 دی ماه سال 65 می گوییم همان روزی که در شهرمان سنندج ، آلاله های فراوانی پر پر شدند ، روزی که تاریخ کردستان برای همیشه آن را در حافظه اش ثبت و ضبط کرده است .
کدام سنندجی است که روز 28 دی ماه و خاطره ی جانبازی های مردم ایثارگر چهارباغ و پیر محمد و بلوار 28 دی را فراموش کند . در جریان این حمله ی وحشیانه ی دشمن تعداد کثیری از مردان و زنان و جوانان غیور در دفاع از انقلاب اسلامی شربت شهادت نوشیدند .
در 28 دی ماه 1365 ، 220 نفر از مردمان کرد سنندج بر اثر بمباران هوایی حکومت بعث عراق به شهادت رسیدند که از این تعداد 90 نفر از آنان زنان و دختران سنندجی بودند ، این روز به عنوان یکی از نمونههای مقاومت مردم ایران در تاریخ این مرز و بوم ثبت گردیده است.
30 سال رنج و تنهایی
خواهر شهیدان وکیلی تجره گفت: با شهید شدن اعضای خانواده ام 30 سال غم و تنهایی نصیب من و پدرم شد و تا عمر دارم جنایت وحشتناک رژیم بعث عراق و آن خاطره ی تلخ را فراموش نخواهم کرد.
حال به سراغ خانواده ای رفتیم که درآن حادثه 4نفر از اعضای خانواده شان را از دست داده بودند و درحال حاضرتنها یک نفر از اعضای آن خانواده در قید حیات است.
شهلا وکیلی تجره خواهر یکی از اعضای خانواده ی وکیلی تجره است که دو خواهر، خواهر زاده و مادرش را در بمباران هوایی 28 دی ماه سال 65 از دست داده است، وی گفتگو با خبرنگار آفتاب دل گفت: شهناز خواهر بزرگم در 10 شهریور سال 1344 در شهر سنندج متولد گردید مادرم سعادت، خانه دار و پدرم عبدالمجید کارمند اداره ی راه و ترابری بود که با کار و تلاش شبانه روزی هزینه اداره زندگیمان را تأمین می کرد دوران کودکی شهناز با بهره مندی از دلسوزی و احساس مسئولیت پدر و مادر سپری می شد با رسیدن به سن مدرسه و طلب علم و دانش به دلیل وضعیت نامناسب مالی و نبود امکانات آموزشی از آموختن درس محروم ماند و از زمانی که خود را شناخت مشغول خانه داری بود.
او دختری عفیف و پاکدامن و پایبند به فرائض و واجبات دینی بود که در سال 1363 به عقد آقای غلامعلی زارعی درآمد و در سال 1365 اولین فرزند آنها پا به عرصه ی وجود نهاد و پایه های زندگی مشترک آنها را مستحکم تر کرد سرانجام یک سال بعد در تاریخ 28/10/1365 در جریان بمباران هوایی رژیم بعثی عراق به همراه مادر 39 ساله ام و خواهر 6 ساله و دختر یک ساله ی آنها به نام نینا هدف ترکش بمب قرار گرفتند و به درجه ی رفیع شهادت نائل شدند.
وی در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و به شدت گریه می کرد از خاطرات آن دوران گفت: همه دور هم شادان و خندان نشسته بودیم و با سپری کردن روزگار شب را به روز می رسانیدیم پدرم کارمند اداره ی راه و ترابری بود و آن روز در مأموریت به شهر سقز رفته برای خرید میوه رفتیم بیرون آژیر قرمز به صدا درآمد و دربمباران هوایی سنندج هرکدام از ما دنبال جایی می گشتیم تا پناه بگیریم؛ بمب ها به صورت خیلی وحشتناک روی مردم شهر می بارید؛ و خانه ی آنها که درمحله ی پیر محمد سنندج بود و 9 نفر در آنجا بودند کلاً شهید شدند و ما هم گریان گریان وقتی که به آنجا رسیدیم دست و پای قطع کرده ی خواهرم و سرقطع شده ی مادرم را از زیرخاک درآوردند در آن لحظه احساس می کردم که خواب می بینم و دست و پای خودم راگم کرده بودم و هراسان بودم و دلهره تمام وجودم را گرفته بود به طوری که تا چندین ماه حالت روانی پیدا کرده بودم.
این حمله برنامه ریزی شده نیروی هوایی عراق در حالی صورت پذیرفت که رژیم بعث به خوبی از نبود زیرساخت های قابل توجه و یا ادوات و امکانات گسترده نظامی در سنندج با خبر بود و این حمله با تصور ایجاد نارضایتی درمردم و گسترش احساس نا امنی و استیصال در سال های پایانی جنگ صورت گرفت.
وی از خاطرات آن زمان از زبان پدرش می گوید که پدرم می گفت: در سقز با شهناز تلفنی مشغول صحبت کردن بودم که یکدفعه شهناز داد زد " یا الله همه ی ما مردیم " و پدرم به سرعت خودش را به اینجا رساند اما کار از کار گذشته بود و همه ی اعضای خانواده شهید شدند و چنیدن سال است که من و پدرم یکه و تنها روزگار را سپری می کردیم ومتأسفانه 3 سال پیش پدرم بر اثر سرطان فوت کرده است و من 30 سال زندگی را با غم و تنهایی سپری کردم و گوشه گوشه ی خانه مان یاد و خاطره ی آنهاست که تا عمر دارم نمی توان آنها را فراموش کنم و صدام و رژیم بعثی عراق را حلال نخواهم کرد و جنایت وحشتناک رژیم بعث عراق و آن خاطره ی تلخ را فراموش نخواهم کرد.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *