سنگ کلیه امانم را برید و از کربلای 5 جاماندم
در عملیات کربلای 5 سنگ کلیه داشتم که امانم را بریده بود، اصلا جز زخمی بودن به دردهای دیگر توجه نمی کردیم ولی با این حال دیدم حالم خیلی خراب است و مسکن هایی که به من می زدند جواب نمی داد سید بزرگوار یوسف کابلی گفت حتما برو اهواز و معالجه نشده برنگرد.
به نقل از مشرق، جانباز فیروز احمدی از دیده بان های لشگر 10 سید الشهدا در مطلبی برای مشرق نوشت:
در جریان عملیات کربلای 5، من در تیپ 110 خاتم بودم. عجب شاهکاری کرد این تیپ به فرماندهی شهید والامقام حاج احمد غلامی. با اینکه این تیپ تازه تشکیل شده بود و این اولین عملیاتش بود؛ چون بعد از آن هم مورد بی مهری قرار گرفت و منحل شد و چون عقبه بعد از پایان جنگ نداشتیم کمتر به آن پرداخت می شود.
شهید والا مقام احمد غلامی تاریخ شفاهی در تیپ سید الشهدا را پایان داده بود که می خواست تاریخ شفاهی تیپ 110 بیان شود که در سوریه به درجه شهادت نائل آمد. روحش شاد.
من در عملیات کربلای 5 سنگ کلیه داشتم که امانم را بریده بود. اصلا جز زخمی بودن به دردهای دیگر توجه نمی کردیم. ولی با این حال دیدم حالم خیلی خراب است و مسکن هایی که به من می زدند جواب نمی داد. سید بزرگوار یوسف کابلی گفت حتما برو اهواز و معالجه نشده برنگرد... چون من سید بزرگوار را دوست داشتم و حرفش برایم مهم بود قبول کردم بروم اهواز تا درمان شوم و برگردم. چند روزی از عملیات گذشته بود ولی سوار آمبولانس که شدیم حرکت کرده نکرده توی میدان مقاومت با سرعت بالا چب کرد و چندین بار روی هوای چرخید و آن سوی میدان روی سقف ایستاد. پیاده شدم؛ درد کلیه تمام شده بود ولی در عوص از ناحیه سر زخمی شده بودم و خرده شیشه های زیادی توی سرم رفته بود. چنان باند پیچی ام کرده بودند که هرجا می رسیدم به من توجه می کردند. الحمدلله سنگ کلیه ام توی آن چپ کردن خرده شده بود و راننده آمبولانس به شهادت رسیده بود. دو تا مجروح که عقب بودند.
چیزی جز همان زخم های اولیه که داشتند اصافه نشده بود. من را اعزام کردند به شیراز ولی هفته بعدش آمدم در حالی که سید بزگوار یوسف کابلی به شهادت رسیده بود.
در خصوص منش شهیدیوسف کابلی باید گفت: یوسف، رزمندگان را به کار و تلاش تشویق می کرد. در مواجهه با حق، متواضع و متین و در برخورد با باطل، قاطع بود. منش و اخلاق یوسف به گونه ای بود که پس از گذشت سه دهه از شهادتش یاد و خاطرهاش در میان رزمندگان زنده است.
برادر شهید کابلی برایم روایت کرد: زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه ها و جمعه ها برای کار به آجرپزی های اطراف شهر ری می رفت. او نذر کرده بود که با دهان روزه کار کند و درآمد آن کار را به افراد نیازمند کمک کند.
شهید کابلی داوطلبانه به عنوان مشاور وارد یگان تیپ 110 ادوات و گردان ذوالفقار شد. دیدبانی و ادوات را در روزهای شروع کار تیپ 110 خاتم الانبیاء با یوسف تمرین می کردیم. از طرف دیگر به دلیل تازه تاسیس بودن تیپ امکانات بسیار محدودی داشتیم به همین دلیل یوسف شبانه روز تلاش می کرد تا امکانات مورد نیاز رزمندگان را محیا کند. او چه از نظر کاری و چه از نظر اخلاقی یک الگو بود.
در آخرین دیدارم با شهید کابلی شب قبل از شروع عملیات کربلای 5 یوسف اصرار داشت تا غسل شهادت انجام دهد. امکانات بهداری به نسبت رزمندگان بهتر بود به همین جهت به همراه محبی و کابلی به بهداری به نزد دکتر سعید درخشان که آن زمان دانشجوی پزشکی بود رفتیم تا درخواست کنیم یوسف در آنجا غسل شهادت انجام دهد.
زمانی که عملیات شروع شد ما در سنگری تطبیق آتش را بر عهده داشتیم، کلیه درد شدیدی گرفتم. به همین جهت من به عقب برگشتم و یوسف در سنگر بود و ادامه کار را انجام می داد. چون موقع انتقال من به بیمارستان آمبولانس ما چپ کرد و مجروح شدم. چند روزی طول کشید تا به خط مقدم برگشتم، خبر شهادت یوسف را شنیدم.
محمد حیدری درباره آخرین دیدارش با شهید کابلی می گوید: صبح روز شهادت در محور شلمچه به من گفت: "برادر حیدری چایی و صبحانه را آماده کن. من میرم بازدید خط و تا نیم ساعت دیگه برمی گردم." به اتفاق برادر جمشید محبی و یکی از دیده بان ها رفتند اما ایشان به موقع برنگشتند. با توجه به اینکه ایشان در نظم و قول زبان زد همه بودند با خود گفتم حتما برایش اتفاقی افتاده است. برادر مرتضی اردستانی هم نگران و پیگیر حالشان شد تا اینکه غروب خبر رسید یوسف شهید و جمشید محبی نیز مجروح شده است.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
در جریان عملیات کربلای 5، من در تیپ 110 خاتم بودم. عجب شاهکاری کرد این تیپ به فرماندهی شهید والامقام حاج احمد غلامی. با اینکه این تیپ تازه تشکیل شده بود و این اولین عملیاتش بود؛ چون بعد از آن هم مورد بی مهری قرار گرفت و منحل شد و چون عقبه بعد از پایان جنگ نداشتیم کمتر به آن پرداخت می شود.
شهید والا مقام احمد غلامی تاریخ شفاهی در تیپ سید الشهدا را پایان داده بود که می خواست تاریخ شفاهی تیپ 110 بیان شود که در سوریه به درجه شهادت نائل آمد. روحش شاد.
من در عملیات کربلای 5 سنگ کلیه داشتم که امانم را بریده بود. اصلا جز زخمی بودن به دردهای دیگر توجه نمی کردیم. ولی با این حال دیدم حالم خیلی خراب است و مسکن هایی که به من می زدند جواب نمی داد. سید بزرگوار یوسف کابلی گفت حتما برو اهواز و معالجه نشده برنگرد... چون من سید بزرگوار را دوست داشتم و حرفش برایم مهم بود قبول کردم بروم اهواز تا درمان شوم و برگردم. چند روزی از عملیات گذشته بود ولی سوار آمبولانس که شدیم حرکت کرده نکرده توی میدان مقاومت با سرعت بالا چب کرد و چندین بار روی هوای چرخید و آن سوی میدان روی سقف ایستاد. پیاده شدم؛ درد کلیه تمام شده بود ولی در عوص از ناحیه سر زخمی شده بودم و خرده شیشه های زیادی توی سرم رفته بود. چنان باند پیچی ام کرده بودند که هرجا می رسیدم به من توجه می کردند. الحمدلله سنگ کلیه ام توی آن چپ کردن خرده شده بود و راننده آمبولانس به شهادت رسیده بود. دو تا مجروح که عقب بودند.
چیزی جز همان زخم های اولیه که داشتند اصافه نشده بود. من را اعزام کردند به شیراز ولی هفته بعدش آمدم در حالی که سید بزگوار یوسف کابلی به شهادت رسیده بود.
در خصوص منش شهیدیوسف کابلی باید گفت: یوسف، رزمندگان را به کار و تلاش تشویق می کرد. در مواجهه با حق، متواضع و متین و در برخورد با باطل، قاطع بود. منش و اخلاق یوسف به گونه ای بود که پس از گذشت سه دهه از شهادتش یاد و خاطرهاش در میان رزمندگان زنده است.
برادر شهید کابلی برایم روایت کرد: زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه ها و جمعه ها برای کار به آجرپزی های اطراف شهر ری می رفت. او نذر کرده بود که با دهان روزه کار کند و درآمد آن کار را به افراد نیازمند کمک کند.
شهید کابلی داوطلبانه به عنوان مشاور وارد یگان تیپ 110 ادوات و گردان ذوالفقار شد. دیدبانی و ادوات را در روزهای شروع کار تیپ 110 خاتم الانبیاء با یوسف تمرین می کردیم. از طرف دیگر به دلیل تازه تاسیس بودن تیپ امکانات بسیار محدودی داشتیم به همین دلیل یوسف شبانه روز تلاش می کرد تا امکانات مورد نیاز رزمندگان را محیا کند. او چه از نظر کاری و چه از نظر اخلاقی یک الگو بود.
در آخرین دیدارم با شهید کابلی شب قبل از شروع عملیات کربلای 5 یوسف اصرار داشت تا غسل شهادت انجام دهد. امکانات بهداری به نسبت رزمندگان بهتر بود به همین جهت به همراه محبی و کابلی به بهداری به نزد دکتر سعید درخشان که آن زمان دانشجوی پزشکی بود رفتیم تا درخواست کنیم یوسف در آنجا غسل شهادت انجام دهد.
زمانی که عملیات شروع شد ما در سنگری تطبیق آتش را بر عهده داشتیم، کلیه درد شدیدی گرفتم. به همین جهت من به عقب برگشتم و یوسف در سنگر بود و ادامه کار را انجام می داد. چون موقع انتقال من به بیمارستان آمبولانس ما چپ کرد و مجروح شدم. چند روزی طول کشید تا به خط مقدم برگشتم، خبر شهادت یوسف را شنیدم.
محمد حیدری درباره آخرین دیدارش با شهید کابلی می گوید: صبح روز شهادت در محور شلمچه به من گفت: "برادر حیدری چایی و صبحانه را آماده کن. من میرم بازدید خط و تا نیم ساعت دیگه برمی گردم." به اتفاق برادر جمشید محبی و یکی از دیده بان ها رفتند اما ایشان به موقع برنگشتند. با توجه به اینکه ایشان در نظم و قول زبان زد همه بودند با خود گفتم حتما برایش اتفاقی افتاده است. برادر مرتضی اردستانی هم نگران و پیگیر حالشان شد تا اینکه غروب خبر رسید یوسف شهید و جمشید محبی نیز مجروح شده است.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *