شاگرد اول مدرسه تا یک قدمی مرگ رفت
شاگرد اول مدرسه تا یک قدمی مرگ رفت اما با کاری خدا پسندانه از مرگ نجات یافت.
از جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه قرار گرفت و در حاشیه محاکمه فرصتی پیش آمد تا گفتوگویی با او داشته باشیم. امید 19 ساله در این گفتوگو از انگیزهاش برای قتل و کابوسهای اعدام در زندان گفت.
چرا شاگرد اول مدرسه قاتل شد؟
بارها گفتهام من قاتل نیستم. همه چیز در یک دقیقه رخ داد و ناخواسته محمد را کشتم. شب حادثه همراه دوستم برای خرید به یک مجتمع تجاری در شرق تهران رفته بودیم. مقتول و دوستانش مقابل در ورودی ایستاده بودند. او را میشناختم. در مدرسه ما درس میخواند و همیشه دعوا راه میانداخت. با دیدن من شروع به مسخره کردنم کرد. میدانستم که دنبال دعواست. اعتنایی به حرفهایش نکردم. بعد از خرید از مجتمع بیرون آمدیم. محمد و دوستانش هنوز آنجا بودند. بدون هیچ حرفی به سمتم آمد و مشتی به صورتم زد. من رزمیکار هستم و از خودم دفاع کردم. وقتی از من کتک خورد چاقویی از جیبش درآورد و دوباره به سمتم آمد. چاقو را از دستش گرفتم. نفهمیدم چاقو چطور در شکم او فرورفت و غرق در خون روی زمین افتاد.
بعد چه کردی؟
خیلی ترسیده بودم و از محل فرار کردم. بیهدف در خیابانها قدم میزدم. یک ساعت بعد دوستم زنگ زد و گفت محمد مرده است .به ترمینال رفتم بلیتی برای اهواز گرفتم و به آنجا فرار کردم.
آنجا کسی را داشتی؟
نه. فقط میخواستم از تهران دور باشم. در آنجا هم شبها در پارک میخوابیدم و همیشه ترس دستگیری داشتم. البته میخواستم راهی پیدا کنم تا بتوانم از کشور فرار کنم.
چطور دستگیر شدی؟
من دستگیر نشدم. یک هفته بعد از قتل به اصرار پدرم، خودم را تسلیم کردم. بعد هم محاکمه شدم و با درخواست اولیایدم به قصاص محکوم شدم. حکم قصاص هم در دیوانعالی کشور تائید شد. هرچه گفتم من در دفاع از خودم مرتکب قتل شدم، قضات قبول نکردند.
در زندان چه میکردی؟
من در کانون بودم. در آنجا درسم را ادامه دادم و فوقدیپلم گرفتم. امید داشتم که اولیایدم مرا ببخشند، اما همچنان قصاص میخواستند. حتی یکبار پای چوبه دار رفتم. با مرگ فاصلهای نداشتم ولی اولیایدم مهلت دادند. یک ماه بعد هم به دادسرا رفتند و رضایت دادند. بعد از سحرگاه اعدام کابوس چوبهدار رهایم نمیکرد.
اولیایدم دیه گرفتند؟
نه. برای رضای خدا مرا بخشیدند.
بعد از آزادی میخواهی چکار کنی؟
درسم را ادامه میدهم و سعی میکنم خاطرات زندان را از ذهنم پاک کنم.
حرف آخر.
زندگیام را مدیون اولیایدم هستم. آنها به من زندگی بخشیدند. میدانم گذشت سخت است آنها کار بزرگی کردند.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *