صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

عشق به نوشابه کار دستم داد

۲۹ آذر ۱۳۹۵ - ۰۲:۴۰:۰۱
کد خبر: ۲۵۶۹۱۲
دسته بندی‌: جامعه ، عمومی
من عاشق نوشابه و مواد غذایی هستم. اعتیاد من را به لجن زاری فرو برد که مجبور شدم مواد غذایی از مغازه ها سرقت کنم.
به گزارش خبرنگار گروه جامعه ،24 ساله است و دو سال بعد از مرگ برادرش برای فراموش کردن این غم و بازگشت به زندگی با پیدا کردن کار مناسب به تهران آمد، اما در این مدت نه‌تنها کار بهتری به دست نیاورد، بلکه برای فراموشی غم از دست دادن برادرش اسیر مواد مخدر شد. خودش می‌گوید دوستان ناباب بلایی سر او آوردند که مجبور شده برای سیرکردن خودش دست به سرقت پنیر، نوشابه و نان بزند. در ادامه گفت‌وگویی را با سارقی انجام می‌دهیم که عاشق نوشابه است و در هر سرقت از سوپر مارکت‌ها نوشابه هم سرقت می‌کرد.
 
چرا تهران آمدی؟
 
من ساکن یکی از استان‌های غربی و محروم کشور هستم. دو سال است که به تهران آمدم تا زندگی بهتری داشته باشم، اما نشد و تمام هرآنچه را که داشتم هم از دست دادم.
 
مگر در تهران زندگی بهتر وجود دارد؟
 
من مجبور شدم به تهران بیایم. بعد از فوت برادرم رحیم، ضربه روحی بدی خوردم. او تمام زندگی من بود و وقتی فوت کرد برای رها شدن از آن فضای غم تصمیم گرفتم به تهران بیایم و کاری دست و پا کنم اما افسوس که تهران برای من سرابی بیش نبود و تازه فهمیدم که این شهر برای ساکنان خودش هم کار ندارد.
 
در شهر خودتان کار می‌کردی؟
 
من چرخکار ماهری هستم و درشهر خودمان درآمد خوبی داشتم. همه شهر من را می‌شناختند. وقتی به تهران آمدم به خانه یکی از دوستانم رفتم و در یک خیاطی با روزی 20 هزار تومان دستمزد مشغول کار شدم. نمی‌خواستم بیکار بمانم به همین خاطر حاضر شدم با یک‌سوم دستمزد واقعی کار کنم ولی حیف که دوستان ناباب سراغم آمدند.
 
دوست ناباب؟
 
سه نفر از همشهری‌هایم که با آنها زندگی می‌کردم سراغم آمدند و مدعی شدند چرا این همه غصه مرگ برادرم را می‌خورم. آنها برای این‌که من را شاد کنند مدعی شدند یک ماده سفیدرنگی را مصرف کنم. من هم آن را مصرف کردم و دو روز تمام درد و غصه‌ام را فراموش کردم و در دنیای دیگری بودم. وقتی دوباره به حالت عادی برگشتم از آنها خواستم از آن ماده دوباره به من بدهند. بعد از چندبار مصرف متوجه شدم که آن ماده شیشه است و من در دام اعتیاد گرفتار شده‌ام.
 
بعد چه شد؟
 
هر روز مجبور بودم نصف درآمدم را برای خرید شیشه به آنها بدهم. بعد از سه ماه دیگر توان کار کردن نداشتم و بدبختی‌های بیشتری به سراغم آمد. کارم را از دست دادم و با هربار مصرف شیشه به جای فراموشی غم از دست دادن برادرم تمام غم‌های عالم روی سرم خراب می‌شد. کم کم دچار توهم شدم و فکر می‌کردم مردم می‌خواهند تمام خانواده ام را بکشند تا من تنها بمانم.
 
نمی توانستی ترک کنی؟
 
چندبار خوددرمانی کردم اما فایده‌ای نداشت و بعد از یک هفته دوباره سراغ مواد می‌رفتم. اراده ام را از دست داده بودم و بنده مواد شده بودم.
 
دوستانت کمکی به تو نکردند؟
 
آنها فقط من را معتاد کردند. از دو ماه قبل من حتی پولی برای خرید غذا نداشتم و دوستانم هم دیگر سراغم نیامدند و من را از خانه بیرون کردند و مدعی شدند قیافه‌ام تابلوست و آبرویشان در محل می‌رود. بعد از آن بود که من از چرخکاری و یک زندگی خوب به معتاد کارتن خواب تبدیل شدم.
 
به چه جرمی دستگیر شدی؟
 
سرقت از سوپرمارکت‌ها.
 
از گاوصندوق سرقت می‌کردی؟
 
گاوصندوق مغازه؟ من جوری در لجن‌زار اعتیاد فرو رفته‌ام که اگر بینی‌ام را بگیرند می‌میرم. من بتوانم پول سرقت کنم. من فقط مواد غذایی سرقت می‌کردم.
 
چرا مواد غذایی؟
 
نقشه سرقت مواد غذایی را یکی از معتادان خیابانی کشید و قرار شد با هم به سوپر مارکت‌های بزرگ شمال شهر برویم و در یک فرصت مناسب به دور از چشم صاحب مغازه مواد غذایی سرقت کنیم.
 
چند بار موفق شدید؟
 
من در هشت سرقت شرکت کردم.
 
چه موادی را بیشتر سرقت می‌کردید؟
 
نان، پنیر، سوسیس و کالباس و نوشابه.
 
نوشابه؟
 
آره. من عاشق نوشابه هستم و اگر نوشابه نخورم فکر می‌کنم می‌میرم. سر همین نوشابه دزدیدن هم بالاخره لو رفتم و دستگیر شدم.
 
چگونه دستگیر شدی؟
 
آخرین بار در یک سوپر مارکت در حوالی تجریش در حال پرسه بودم تا در فرصت مناسب از داخل یخچال آن سرقت کنم. ابتدا یک پنیر و نان برداشتم، اما چشمم به نوشابه‌ها که در انتهای یخچال بود افتاد. خواستم نوشابه را هم بردارم که مرد فروشنده متوجه شد من دزد هستم و دستگیرم کرد و تحویل پلیس داد.
 
فکر می‌کردی دستگیر شوی؟
 
آره. بالاخره راه کج مقصدش آنجایی نیست که تو می‌خواهی. اما این‌بار هم رودست خوردم و همدستم من را تنها گذاشت و خودش فرار کرد. حالا باید به اتهام سرقت نوشابه و پنیر به زندان بیفتم.
 
ارزشش را داشت؟
 
نه. من همه چیزم را در تهران از دست دادم و هیچ چیز به دست نیاوردم. حالا باید انگ سابقه‌داری را هم تا آخر عمر به دوش بکشم.
 
این خالکوبی دور گردنت چیست؟
 
گردنبند عشق را خالکوبی کردم. اسم برادر مرحومم رحیم را داخل آن نوشتم. این را به یاد برادرم روی بدنم زده‌ام.
 
حرف آخر...
 
آزاد شوم از تهران می‌روم و در شهر خودمان به همان چرخکاری لباس مشغول می‌شوم. این شهر هرچه داری از تو می‌گیرد و هیچ چیز به تو نمی‌دهد.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *