منزل علامه جعفری جشن عروسی برپا میشد/ ماجرای ناپدید شدن کاغذهای تفسیر علامه جعفری/ شرط پدر برای ازدواج دخترانش
اکثر همسایهها به منزل ما رفت و آمد داشتند، یادم است گاهی اوقات قبل از انقلاب به دلیل این که حیاط ما بزرگ بود همسایه هایی که دخترشان را عروس یا پسرشان را داماد میکردند از علامه تقاضا میکردند مراسم جشن عروسی در داخل حیاط ما برگزار شود، علامه هیچ استنکافی نمیکردند و قبول میکردند.
به نقل از فارس، بلوار آیتالله کاشانی، خیابان حسن آباد جنوبی، کوچه چهارم انتهای یک کوچه با صفا منزل علامه محمدتقی جعفری است. از رهروی ساختمان که امروز تبدیل به یک کتابخانه عمومی شده که بگذریم به یک راهروی باریک تر میرسیم که چند پله به بالا دارد.
این پلهها را بالاتر برویم به تابلو کتابخانه شخصی علامه جعفری برمیخوریم علامهای که تمام عمرش را صرف تحصیل و تدریس و علم آموختن و علم آموزی کرد. در سالگرد ارتحال علامه محمدتقی جعفری (1377) به گفتوگو با علی جعفری، فرزند علامه و رییس مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری نشستیم تا درباره علامه بزرگوار مطالبی بیشتر بدانیم.
*آقای جعفری شما چندمین فرزند علامه جعفری هستید؟
-بنده هشتمین فرزند مرحوم استاد جعفری هستم.
*مرحوم علامه غیر از شما چند فرزند دیگر دارند؟
-ما 9 خواهر و برادر هستیم، البته یکی از دختران علامه از دنیا رفتهاند.
*شما تحصیلات حوزوی دارید با دانشگاهی؟
یک مقدار تحصیلات حوزوی دارم اما رشته دانشگاهی بنده مدیریت است.
*پدر شما اصراری نداشتند که به کسوت روحانیت دربیایید؟
خیر. فرزندان ایشان مخبر بودند در هر لباس و در هر رشتهای تحصیل کنند، البته اگر در کسوت روحانیت درمیآمدند برای ایشان اهمیت داشت، ولی هیچگاه اصرار نمیکردند.
*خودتان تمایل نداشتید لباس روحانیت بر تن کنید؟
چرا... یک روز به ایشان عرض کردم من مایلم که در حین تحصیلات دانشگاهی دروس حوزه را نیز ادامه دهم... همان موقع ایشان پرسیدند علت این که میخواهی ملبس بشوی یا در کسوت روحانیت دربیایی و در حوزه تحصیل کنی چیست؟ حقیقت حرف دلم را زدم، گفتم: بهتر است که یکی از فرزندان شما در این لباس باشد و این راه روحانیت را در منزل شما ادامه بدهد. ایشان فرمودند که این نیت را نداشته باشید، چون این لباس خیلی مقدس است و باید در هر حال حرمت آن حفظ شود. ایشان معتقد بودند این لباس مسئولیت بسیار بلایی دارد و اگر کسی ظرفیت آن را نداشته باشد نباید به این کسوت وارد شود.
*استاد جعفری در محله و خانه قبلی خ خراسان تا آیتالله کاشانی محل فعلی،حتماً با همسایگان و اهالی محلی خیلی ارتباط داشتند. نحوه ارتباط استاد با اهالی محل و همسایگان به چه شکل بود؟
اکثر همسایهها به منزل ما رفت و آمد داشتند، من یادم است گاهی اوقات قبل از انقلاب به دلیل این که حیاط ما نسبتاً بزرگ بود همسایگانی که دخترشان را عروس یا پسرشان را داماد میکردند از علامه تقاضا میکردند مراسم جشن عروسی در داخل حیاط ما برگزار شود. علامه هیچ استنکافی نمیکردند، قبول میکردند و این مراسم برگزار میشد.
یادم میآید که چندین عروسی در حیاط منزل ما در خیابان، خراسان برگزار شد.
یادم میآید که چندین عروسی در حیاط منزل ما در خیابان، خراسان برگزار شد. به همسایهها محبت فراوانی داشتند. اوایل دهه 50 تلفن ثابت به این گستردگی در خانهها نبود، شاید سه یا چهار تا از همسایههای ما تلفن داشتند. مرحوم استاد جعفری اجازه داده بودند که تلفن ایشان به همسایهها داده شود و آنها شماره را داده بودند به بستگان خودشان که اگر یک موقع کار ضروری داشتند تماس بگیرند. واقعاً به اهالی محل و همسایگان محبت داشتند، طبیعتاً اهالی محل هم شیفته ایشان بودند.
*رفتار ایشان با طبقات مختلف جامعه چطور بود؟
اوایل دهه 50 اکثر دانشجویان نخبه و فعال دهه 50 در کلاسهای ایشان حضور داشتند. اینها میآمدند در طبقه دوم منزل ما و اتاق پر میشد، اینها از علامه استفاده میکردند و میرفتند. اسناد کنترل و مراقبت ساواک از جلسات منزل ما (و به طور کلی کنترل خود استاد توسط سازمان امنیت آن زمان) بعد از فوت ایشان در کتابی با نام چراغ فروزان توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی به چاپ رسیده است.
در حقیقت حضور جوانها و به خصوص دانشجویان در منزل ایشان بسیار پررنگ بود. در ایام اوایل دهه 50 طیفهای مختلف فکری و انواع و اقسام آنها با ایدئولوژیهای سیاسی و غیر سیاسی و مکتبهای گوناگون فکری در منزل ایشان حضور داشتند. من یادم است در آن طیفهای مختلف فکری میآمدند، تودهایها بودند که با ایشان بحث داشتند. یک خاطره عمدهای که من از آن دوران دارم حضور مرحوم استاد مرتضی مطهری بود در منزل ما.
سالها این دو بزرگوار با هم رفت و آمد داشتند و نسبت به مشکلات جامعه بیتفاوت نبودند، دغدغه این دو بزرگوار این بود که چگونه بتوانند خوراک فکری و معنوی و علمی به دانشجویان و جوانان آن موقع بدهند.
*برنامه روزانه استاد چه بود؟ مثلاً پس از نماز صبح تا هنگام غروب آفتاب ایشان چه میکردند؟
چیزی که در بسیاری از علما دیده میشود در ایشان هم بود. اولاً شبها زود میخوابیدند، مثلاً حداکثر تا ساعت 9.5 شب بیدار بودند. قبل از انقلاب ما تلویزیون نداشتیم، چون ممانعت داشتند، اما رادیو داشتیم، بنابراین ایشان وقتی نداشتند برای شنیدن رادیو، تلویزیون هم که اصلاً نداشتیم.
9.5 شب میخوابیدند تا قبل از اذان صبح. بیدار میشدند عبادات قبل از نماز صبح را انجام میدادند، بعد از نماز صبح یک صبحانه مختصر و سپس ورزش میکردند. حیاطمان در منزل خیابان خراسان بزرگ بود، در حیاط نرمش میکردند. اگر زمستان بود در همان اتاقشان که بزرگ بود نرمششان را انجام میدادند. با طلوع آفتاب (حتی گاهی قبل از طلوع آفتاب) کارهایشان شروع میشد.
تفسیر مثنوی را یادم است که در آن خانه نگارش میکردند. در خانهمان که حیاط بزرگی داشت یک بزغالهای داشتیم و با آن بازی میکردیم. حیوانات را خیلی دوست داشتیم و ایشان هم ما را ترغیب میکرد که به حیوانات محبت کنیم و حیوانات را دوست داشته باشیم.
خودشان هم عجیب به حیوانات احترام میگذاشتند. به آنها علاقه داشتند و به ما یاد میدادند که در قبال نگهداری حیوانات مسئولیت داشته باشیم. این بزغاله که عرض کردم بزرگ شد، یک روز ایشان آمدند گفتند من بخشی از تفسیر مثنوی را که نوشتهام، نیست. (این داستان مربوط به حدود سال 1353 است، فکر میکنم جلد 13 شرح مثنوی بود)
اول از مادر مرحومهام پرسیدند سه چهار صفحه از تفسیری که دیروز نوشتم نیست شما ندیدهاید؟ موقعی که بالا را تمیز میکنید وسایل من را مرتب میکنید. احیاناً جایی گذاشته باشید؟ مادرم گفتند نه، من چیزی ندیدهام. بالاخره بعد از کنکاش در یک قسمتی از حیاط بعد از دو روز، بالاخره بعد از کنکاش در یک قسمتی از حیاط بعد از دو روز، دیدیم دو سه تا کاغذ مچاله شدهای که جای دندان بزغاله رویش است، در گوشهای افتاده.
ایشان حواسشان پرت بوده در را باز گذاشته بودند، بزغاله هم حیوانی است که همه چیز میخورد، کاغذ، قند و هر چه به دست بیاورد تناول میکند. خیلی خوش اشتها است، کاغذهای نوشته شده ایشان که حاوی شرح مثنوی بود را خورده بود. نه تنها استاد ناراحت نشدند بلکه سبب خنده ایشان هم شد ایشان حیوانات را دوست داشتند و گاهی آنها را میبوسیدند علت آن هم توجه ایشان به عنصر «جان و جاندار» بود.
*رسالهای هم درباره حقوق حیوانات دارند؟
بله، درست است. حقوق حیوانات در فقه اسلامی رسالهای بود راجع به حقوق حیوانات و این که این حقوق شامل چه مواردی است. این رساله در کتاب مجموعه نظرات فقهی ایشان تحت عنوان کاوشهای فقهی (یا رسائل فقهی) به چاپ رسیده است.
*رفتار پدر، با مادرتان چگونه بود؟ ظاهراً مادرتان حتی تحصیلات رسمی هم نداشتند، آقای جعفری با آن عظمت علمی چگونه با همسر رفتار میکردند؟
مادر ما اصلاً تحصیلات نداشت، پدر بزرگ مادری ما مرد متدینی از اهالی تبریز بود. نام ایشان حاج حسین فرشباف انتظار بود. مرحومه مادرم با وجود این که تحصیلاتی نداشت اما شناخت و معرفت خیلی خوبی نسبت به همسر و فرزندانش داشت. این که محیط خانهای که همسر و فرزندان هستند باید به گونهای اداره بشود که خللی در کار مرد خانه وارد نشود.
کوچکترین اذیت و آزار و خللی در منزل برای مطالعه و رفت و آمدهای پدرم از سوی مادر ایجاد نمیشد ایشان بسیار معرفت و شناخت از پدر داشتند
ایشان این را میدانست، این یکی از آن شناخت و معرفتهای مادر ما بود. این خیلی مهم است از دیدگاه خود من، یعنی کوچکترین اذیت و آزار و خللی در راه مرحوم علامه وارد نمیکرد. مرحوم علامه اکثر اوقات برای سخنرانیهایشان باید مسافرت میرفتند. یا در دانشگاه سخنرانی داشتند، رتق و فتق امور مردم هم گاهاً بود، ورود و خروج مردم از منزل ما در بخش بیرونی، حتی داخل منزل مهمانهای اندرونی... این نگهداری وضعیت نظم و انضباط خانه با مادر بود و ایشان واقعاً زحمت میکشید. حتی قبل از این که ما به دنیا بیاییم علامه به نیکی از زحمات و خدمات ایشان یاد میکردند. در ایام وفات مرحوم مادرم افرادی که در ختم ایشان حاضر بودند، شاهد بودند که مرحوم علامه چطور از ایشان تجلیل میکردند.
چطور شد از میدان خراسان به این منزل جدید آمدید؟
آنجا به مرور زمان به علت زیاد شدن حجم جمعیت، داشت شلوغ میشد و آن خانه هم تقریباً فرسوده شده بود و نیاز به بازسازی داشت. در کنار شلوغ شدن محل، آلودگی هوا داشت زیاد میشد و قرار بود اتوبان هم از آن محل عبور کند، بالطبع هم آلودگی صوتی، هم آلودگی ماشینها و هم سروصدا برای فعالیت ایشان مضر بود.
*طبیعتاً در منزل جدید مراجعات بیشتر شد و افراد بیشتری برای دیدن استاد به این منزل میآمدند، مثلاً اگر یک کسی بدون وقت قبلی به استاد مراجعه میکرد، استاد چه برخوردی میکردند؟
ایشان اولا مقید به نظم بود کسانی که میخواستند وقت بگیرند راهش مشخص بود، تلفن باید میزدند یا میآمدند دم در منزل و یا خودشان حضوری میگفتند اگر امروز وقت دارید خدمت برسیم... ایشان میگفتند فلان روز بیاید... روزهایی که کسی مراجعه میکرد چه خانمها چه آقایان، ایشان سعی میکردند رد نکنند کسی را... قبل از انقلاب خودشان میآمدند در را باز میکردند، با این که پلهها زیاد بود میآمدند پایین مثلاً میگفتند وقت دارند یا ندارند... اگر وقت نداشتند میگفتند فلان روز تشریف بیاورید تلفن را میدادند و مردم وقت میگرفتند و میآمدند.
*شما معمولاً همراه پدرتان بودید. فرض کنید با ایشان رفته بودید بیرون، شخصی که شما را میبرد. اگر احیاناً قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نمیکرد استاد چه برخوردی میکردند؟ میخواهیم بدانیم نگاه استاد در حوزه رعایت قوانین در زندگی شهری و اجتماعی چگونه بود؟
ایشان هم در شرح مثنوی و هم در تفسیر نهجالبلاغه فقراتی راجع به نظم و بینظمی دارند. یکی از جملاتشان این است که کسانی که مسامحه در نظم میکنند یا بینظم هستند در واقع شخصیتشان دچار اختلال میشود.
این البته مضمون سخن ایشان است، حال کسی که چنین هویت اخلاقی و فکری دارد، شوخیبردار نیست جلویش بینظمی و تساهل و تسامح در نظم، بحث نظم و تعهد و احساس تکلیف در ایشان واقعاً متبلور و ملکه ذهن و وجودشان بود.
ما که فرزندان ایشان بودیم بنده خودم به شدت میترسیدم، واقعاً ترس داشتم خدایی نکرده اموری که محول میشد را بایستی انجام بدهم و خدای نکرده بینظمی بشود. مثلاً به دانشگاهها که میرفتند برای سخنرانی، چه بعد از انقلاب و چه قبل از انقلاب، کسانی که ایشان را میبردند ایشان علیرغم این که رانندگی بلد نبودند ولی قوانین را میدانستند. گاهی از رانندهها و از دوستانی که در ماشین بودند علائم را میپرسیدند و یاد گرفته بودند، بنابراین کسانی که با ایشان بودند واقف بودند که نباید خلاف قانون عمل کنند. حتی قبل از انقلاب هم اینطور بودند، یکی از ویژگیهای مهم ایشان احترام به نظم و قانون زندگی خصوصاً قوانین اجتماعی و شهری بود.
سنین 20 تا 22 سالگی را برای دخترخانمها توصیه میکردند، البته نه توصیه اجباری... میگفتند این سنین مناسب است، و از همه مهمتر توصیه اکید ایشان به ما و دیگران برای رعایت همیشگی اصول و آداب دین و شرع مقدس بود و این که انسان در مسیر رعایت اصول دینی است که به سرمنزل مقصود میرسد.
*اگر برای خواهرانتان خواستگار میآمد ایشان شرایط خاصی داشتند؟ سختگیری خاصی نسبت به امکانات مالی خواستگار داشتند؟ چه شروطی را تعیین میکردند؟
اولش تقید آن شخص به دین بود. این اولین شرط ایشان بود برای پذیرفتن داماد، بعد تحصیلات علمی و درجات علمی... نه این که در پی مدارک علمی باشند، دوست داشتند شخصی که میآید دارای تحصیلات باشد اگر هم نبود ایشان مخالفتی نداشتند. اما شرط مهم ایشان اجازه دخترشان بود، میگفتند از لحاظ من خوب است اما خودتان ببینید آیا مایل هستید یا نه...
از ازدواج خودتان بگویید... مراسم عروسیتان کجا برگزار شد و به چه شکل بود؟
من خودم چند مورد خواستگاری رفتم و قسمت نبود. تا این که بالاخره با یکی از بستگان ازدواج کردم. همسرم ساکن مشهد بود. یک مراسم ساده و کوچک داشتیم در مشهد، مرحوم علامه آمدند، یک سری بستگان که خدا رحمتشان کند آمدند. علامه آمدند مشهد و سه چهار روزی در مشهد منزل خواهرشان مستقر شدند، مراسم در مشهد با حدود 50، 60 نفر مهمان برگزار شد.
در تهران هم برای یک سری از مهمانانی که نمیتوانستند عازم مشهد بشوند، در همین کتابخانهای که تشریف دارید، یک مجلس کوچکی در اندرونی برای خانمها و در کتابخانه و برای حدود 60، 70 نفر از آقایان مراسمی برگزار شد. علامه هم حدود یک ربع راجع به نحوه آغاز زندگی صحبت کردند و توصیههای بسیار خوب اخلاقی و تربیتی را برای حاضرین بیان کرد .
وقتی شما ازدواج کردید چقدر مورد حمایت پدر بودید؟ اعم از مادی و معنوی؟
علامه از لحاظ مادی، تنها محل درآمدشان حقالتألیف کتابهایشان بود. توقعات ما که در همچنین خانهای بزرگ شده بودیم، که در آن نه تجملات بود نه تشریفات، طبیعتاً محدود بود. من خودم در آن زمان درآمدی نداشتم، تازه تحصیلاتم تمام شده بود و شغل ثابتی هم نداشتم.
درآمد آنچنانی نداشتم؛ در حد بسیار معمول و متوسط شاید یک مقداری زیر متوسط. ایشان هم در حد وسعشان حامی ما بودند. ما مشکلی نداشتیم، نه از طرف خانواده همسرم نارضایتی بود و نه از ظرف خود من، زندگی مان را به سادگی شروع کردیم و خدا را شکر تا امروز هم ادامه دارد.
هیچ وقت شد که انتظار خاصی از پدرتان داشته باشید که ایشان آن را تأمین نکنند؟نحوه مواجهه استاد با انتظارات شما که فرزندانشان بودید چطور بود؟
از لحاظ مادی همه بچهها بیتوقع بودند، ما لمس کرده بودیم زندگی مادی ایشان را، سختیهایی که ایشان کشیده بودند، مرارتهایی را که داشتند، خصوصاً آن سختیها و مشقتهایی که ایشان در نجف و در ایام تحصیل داشتند، همه را مادر برایمان تعریف میکرد.
زندگی پدر و مادر من یک عمر با عطوفت، سادگی، اخلاص و صداقت همراه بود
موقعی که من کودک بودم برای خواهرها و برادر بزرگترم تعریف میکرد که چه سختیهایی کشیدند. ما اینها را لمس کرده بودیم بنابراین توقعی برای ما به وجود نمیآمد. موقع ازدواج من اصلاً توقع برایم معنا نداشت. این مسجل بود و به عینه دیده بودم زندگی پدر و مادرم در عین سادگی برگزار شده بود، زندگیشان یک عمر پر از عطوفت و سادگی و اخلاص و صداقت بود هیچ موقع توقع و انتظار برای ما ایجاد نمیشد. بنده واقعاً هیچ توقعی نداشتم (بقیه فرزندان هم همینطور) سادگی و صداقت بهترین چیزی بود که از ایشان آموختیم...
*برسیم به ایام آخر عمر علامه، گویا کسالت سختی پیدا کرده بودند.
بله، ایشان مبتلا به سرطان ریه شدند، بیماری گسترش پیدا کرده بود، دو سه بخش از مغز و روده و پانکراس و ریه را بیماری فرا گرفته بود... از تیرماه 1377 بیماری سرطانشان بروز کرد و اوضاع بحرانی بود... خیلیها میپرسیدند تکلیف چه هست؟ خیلی از مردم ناراحت و نگران بودند اکیپ پزشکی ایشان تشکیل شد جا دارد از افتخار جامعه پزشکی ایران جناب آقای دکتر منوچهر دوایی یاد کنم که سرپرستی تیم پزشکی استاد را برعهده داشتند.
آقای دکتر مسجدی متخصص ریه بودند به همراه اخوی بزرگ ما که ایشان هم متخصص جراحی عمومی هستند، تیم پزشکی را تشکیل دادند بیماری پیشرفته بود و در بیمارستان تهران و بخشهای پاتولوژی مقدمات کارهای اولیه معالجات ایشان انجام شد. اکثر دکترها طبق این برآوردی که از لحاظ پزشکی انجام شد ناامید بودند و معتقد بودند ممکن است خارج از کشور بشود ایشان را معالجه کرد.
اخوی بزرگترم آقای دکتر غلامرضا جعفری با مشورت با تیم پزشکی صلاح دیدند ایشان به نروژ بروند. سپس به لندن رفتند. سرطان پیشرفته بود و تقدیر حضرت حق چنین بود که در 25 آبان ماه 1377 به رحمت خدا رفتند.
شب رفتن به خارج از کشور، ایشان چه حال و هوایی داشتند؟
روزهای آخر که ما معالجات را در ایران صورت میدادیم تا مقدمات سفرشان به نروژ مهیا شود، توصیههای اخلاقی زیاد میکردند، چه به دوستان و شاگردانشان و چه به خانواده، علیرغم این که مریض بودند کارشان را انجام میدادند. چون بیماری پیشرفته بود خستهشان میکرد، وزنشان هم به شدت کاهش پیدا کرده بود، با این حال دست از کارهای علمیشان برنمیداشتند.... در همان حال بیماری دائم به ما امید میدادند، وقتی ما غصه میخوردیم ما را نصحیت میکردند برای همه ما این مسیر (مرگ) وجود دارد و تمام امور به خود حضرت حق ختم میشود خلاصه حال عجیبی داشتند که برایم قابل توصیف نیست....
*با خودشان چه وسایلی بردند؟
سه تا چمدان داشتند؛ یک ساک کوچک که در آن لباس و وسایل شخصیشان بود، دو تا چمدان که بنده خودم شرکت داشتم در بستهبندی آنها، کتاب بود. از جمله چیزهایی که با خودشان بردند دستخطهایی بود که ادامه خطبه 185 تفسیر نهجالبلاغه را تازه شروع کرده بودند در تهران دستنویسهای آن را بردند، ترجمه خود نهجالبلاغه نزدیک به اتمام بود، آن را بردند، و کتابهای دیگر... از سه تا ساکی که ما بستیم، دو تا ساک که بزرگتر بود، با خودشان کتاب بردند. منظورم این است که در همان حال اوج بیماری هم به فکر اشتغالات علمیشان بودند.
*به نظر شما و به عنوان فرزند علامه جعفری، از زندگی و حیات علمی و عملی استاد چه درسی میتوان آوخت؟
به جوانترها عرض میکنم، به برادران و خواهران عزیز خواننده که همه بزرگوارند، دو سه مؤلفه خیلی مهم در زندگی ایشان بود، دو سه شاخصه مهم که در خلال بحثها عرض شد. یکی بحث تقید به امور دینی، دوم احساس تکلیف و احساس مسئولیت که یکی از مهمترین خصیصههای ایشان بود اگر علامه جعفری احساس تکلیف میکردند که در فلان نقطه ایران باید بروند و صحبت کنند و این امر ثمربخش خواهد بود و مثلاً دست یک سری جوان را خواهند گرفت هدایت خواهند کرد، حتماً میرفتند...
قبل از انقلاب ما ماشین نداشتیم، علامه بدون چشمداشت مالی برای سخنرانی به شهرهای مختلف میرفتند... خود من کودک بودم با ایشان خیلی از شهرها را رفته بودم این یعنی احساس مسئولیت، یعنی شما در قبال این لباسی که پوشیدهاید مسئولیت دارید. لذا مسئولیت داریم نسبت به مردم، باید به آنها خدمت کنیم، از همه مهمتر نظم و تربیت ایشان در امور بود. خط قرمز ایشان بحث نظم و انضباط بود.
*آیا خاطره خاصی از ایام حضور ایشان در بیمارستانهای خارج از کشور در ذهنتان هست؟
وقتی در نروژ هم پزشکان قطع امید کردند، قرار شد بروند لندن، بیمارستانی در آنجا تعیین کردند و آنجا بستری شدند. من اسم آن دکتر را یادم نیست، ولی اخوی و یکی دیگر از همراهان که از دوستان ما هستند، میگفتند پزشکی بود که بعضی وقتها نیمه شب میآمد داخل اتاق تا ایشان را ببیند.
یعنی خارج از ساعت اداری؟
بله، خارج از ساعت اداری و وظیفه پزشکی، آن پزشک میگوید: من وقتی در خانه بودم و استراحت میکردم، کششی ایجاد میشد که بیایم و این آقا (استاد جعفری) را ببینم اخوی میگفتند ما توضیح دادیم ایشان از متفکرین دینی ایران هستند و سالهاست در راه دین وعلم و تفکر قدم برداشتهاند. اخوی میگفت دو سه بار این اتفاق افتاده و نیمه شب میآمد به سراغ علامه،عذرخواهی میکرد که در این ساعت وارد اتاق میشود اخوی و همراهان ممانعت نمیکردند، ایشان میآمد چیزی هم نمیگفت، فقط سکوت میکرد، چهره علامه را تماشا میکرد و میرفت و بالاخره پس از مدتی هم علامه در آن بیمارستان به رحمت خدا رفتند.
*الان شما در این منزل که به کتابخانه عمومی تبدیل شدهاست، چه فعالیتی انجام میدهید؟
قبل از اینکه ایشان به رحمت خدا بروند ما موسسهای داشتیم به نام مؤسسه نشر کرامت که هدف از تشکیل آن تمرکز دادن به آثار ایشان بود. آثارشان جاهای مختلف انتشار مییافت و چاپ میشد و پراکنده کاری صورت میگرفت. بعدها این مؤسسه، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری نام گرفت.
آثار صوتی و تصویری و کتبی ایشان را با کمک دوستان و به صورت کاملاً شخصی جمعآوری و تدوین و تنظیم کرده و اقدام به چاپ کردیم. الان در این محل فعلی در یک بخشی از این جا به صورت خصوصی و با کمک خانواده و همفکری دوستان و برخی از شاگردان ایشان مشغول تدوین و تنظیم کارهای پژوهشی و نشر آثار علامه هستیم. کارها به کندی پیش میرود اما امیدواریم اینها به دست اهلش برسد و باقیات و صالحات برای آن مرحوم باشد.
/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
این پلهها را بالاتر برویم به تابلو کتابخانه شخصی علامه جعفری برمیخوریم علامهای که تمام عمرش را صرف تحصیل و تدریس و علم آموختن و علم آموزی کرد. در سالگرد ارتحال علامه محمدتقی جعفری (1377) به گفتوگو با علی جعفری، فرزند علامه و رییس مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری نشستیم تا درباره علامه بزرگوار مطالبی بیشتر بدانیم.
*آقای جعفری شما چندمین فرزند علامه جعفری هستید؟
-بنده هشتمین فرزند مرحوم استاد جعفری هستم.
*مرحوم علامه غیر از شما چند فرزند دیگر دارند؟
-ما 9 خواهر و برادر هستیم، البته یکی از دختران علامه از دنیا رفتهاند.
*شما تحصیلات حوزوی دارید با دانشگاهی؟
یک مقدار تحصیلات حوزوی دارم اما رشته دانشگاهی بنده مدیریت است.
*پدر شما اصراری نداشتند که به کسوت روحانیت دربیایید؟
خیر. فرزندان ایشان مخبر بودند در هر لباس و در هر رشتهای تحصیل کنند، البته اگر در کسوت روحانیت درمیآمدند برای ایشان اهمیت داشت، ولی هیچگاه اصرار نمیکردند.
*خودتان تمایل نداشتید لباس روحانیت بر تن کنید؟
چرا... یک روز به ایشان عرض کردم من مایلم که در حین تحصیلات دانشگاهی دروس حوزه را نیز ادامه دهم... همان موقع ایشان پرسیدند علت این که میخواهی ملبس بشوی یا در کسوت روحانیت دربیایی و در حوزه تحصیل کنی چیست؟ حقیقت حرف دلم را زدم، گفتم: بهتر است که یکی از فرزندان شما در این لباس باشد و این راه روحانیت را در منزل شما ادامه بدهد. ایشان فرمودند که این نیت را نداشته باشید، چون این لباس خیلی مقدس است و باید در هر حال حرمت آن حفظ شود. ایشان معتقد بودند این لباس مسئولیت بسیار بلایی دارد و اگر کسی ظرفیت آن را نداشته باشد نباید به این کسوت وارد شود.
*استاد جعفری در محله و خانه قبلی خ خراسان تا آیتالله کاشانی محل فعلی،حتماً با همسایگان و اهالی محلی خیلی ارتباط داشتند. نحوه ارتباط استاد با اهالی محل و همسایگان به چه شکل بود؟
اکثر همسایهها به منزل ما رفت و آمد داشتند، من یادم است گاهی اوقات قبل از انقلاب به دلیل این که حیاط ما نسبتاً بزرگ بود همسایگانی که دخترشان را عروس یا پسرشان را داماد میکردند از علامه تقاضا میکردند مراسم جشن عروسی در داخل حیاط ما برگزار شود. علامه هیچ استنکافی نمیکردند، قبول میکردند و این مراسم برگزار میشد.
یادم میآید که چندین عروسی در حیاط منزل ما در خیابان، خراسان برگزار شد.
یادم میآید که چندین عروسی در حیاط منزل ما در خیابان، خراسان برگزار شد. به همسایهها محبت فراوانی داشتند. اوایل دهه 50 تلفن ثابت به این گستردگی در خانهها نبود، شاید سه یا چهار تا از همسایههای ما تلفن داشتند. مرحوم استاد جعفری اجازه داده بودند که تلفن ایشان به همسایهها داده شود و آنها شماره را داده بودند به بستگان خودشان که اگر یک موقع کار ضروری داشتند تماس بگیرند. واقعاً به اهالی محل و همسایگان محبت داشتند، طبیعتاً اهالی محل هم شیفته ایشان بودند.
*رفتار ایشان با طبقات مختلف جامعه چطور بود؟
اوایل دهه 50 اکثر دانشجویان نخبه و فعال دهه 50 در کلاسهای ایشان حضور داشتند. اینها میآمدند در طبقه دوم منزل ما و اتاق پر میشد، اینها از علامه استفاده میکردند و میرفتند. اسناد کنترل و مراقبت ساواک از جلسات منزل ما (و به طور کلی کنترل خود استاد توسط سازمان امنیت آن زمان) بعد از فوت ایشان در کتابی با نام چراغ فروزان توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی به چاپ رسیده است.
در حقیقت حضور جوانها و به خصوص دانشجویان در منزل ایشان بسیار پررنگ بود. در ایام اوایل دهه 50 طیفهای مختلف فکری و انواع و اقسام آنها با ایدئولوژیهای سیاسی و غیر سیاسی و مکتبهای گوناگون فکری در منزل ایشان حضور داشتند. من یادم است در آن طیفهای مختلف فکری میآمدند، تودهایها بودند که با ایشان بحث داشتند. یک خاطره عمدهای که من از آن دوران دارم حضور مرحوم استاد مرتضی مطهری بود در منزل ما.
سالها این دو بزرگوار با هم رفت و آمد داشتند و نسبت به مشکلات جامعه بیتفاوت نبودند، دغدغه این دو بزرگوار این بود که چگونه بتوانند خوراک فکری و معنوی و علمی به دانشجویان و جوانان آن موقع بدهند.
*برنامه روزانه استاد چه بود؟ مثلاً پس از نماز صبح تا هنگام غروب آفتاب ایشان چه میکردند؟
چیزی که در بسیاری از علما دیده میشود در ایشان هم بود. اولاً شبها زود میخوابیدند، مثلاً حداکثر تا ساعت 9.5 شب بیدار بودند. قبل از انقلاب ما تلویزیون نداشتیم، چون ممانعت داشتند، اما رادیو داشتیم، بنابراین ایشان وقتی نداشتند برای شنیدن رادیو، تلویزیون هم که اصلاً نداشتیم.
9.5 شب میخوابیدند تا قبل از اذان صبح. بیدار میشدند عبادات قبل از نماز صبح را انجام میدادند، بعد از نماز صبح یک صبحانه مختصر و سپس ورزش میکردند. حیاطمان در منزل خیابان خراسان بزرگ بود، در حیاط نرمش میکردند. اگر زمستان بود در همان اتاقشان که بزرگ بود نرمششان را انجام میدادند. با طلوع آفتاب (حتی گاهی قبل از طلوع آفتاب) کارهایشان شروع میشد.
تفسیر مثنوی را یادم است که در آن خانه نگارش میکردند. در خانهمان که حیاط بزرگی داشت یک بزغالهای داشتیم و با آن بازی میکردیم. حیوانات را خیلی دوست داشتیم و ایشان هم ما را ترغیب میکرد که به حیوانات محبت کنیم و حیوانات را دوست داشته باشیم.
خودشان هم عجیب به حیوانات احترام میگذاشتند. به آنها علاقه داشتند و به ما یاد میدادند که در قبال نگهداری حیوانات مسئولیت داشته باشیم. این بزغاله که عرض کردم بزرگ شد، یک روز ایشان آمدند گفتند من بخشی از تفسیر مثنوی را که نوشتهام، نیست. (این داستان مربوط به حدود سال 1353 است، فکر میکنم جلد 13 شرح مثنوی بود)
اول از مادر مرحومهام پرسیدند سه چهار صفحه از تفسیری که دیروز نوشتم نیست شما ندیدهاید؟ موقعی که بالا را تمیز میکنید وسایل من را مرتب میکنید. احیاناً جایی گذاشته باشید؟ مادرم گفتند نه، من چیزی ندیدهام. بالاخره بعد از کنکاش در یک قسمتی از حیاط بعد از دو روز، بالاخره بعد از کنکاش در یک قسمتی از حیاط بعد از دو روز، دیدیم دو سه تا کاغذ مچاله شدهای که جای دندان بزغاله رویش است، در گوشهای افتاده.
ایشان حواسشان پرت بوده در را باز گذاشته بودند، بزغاله هم حیوانی است که همه چیز میخورد، کاغذ، قند و هر چه به دست بیاورد تناول میکند. خیلی خوش اشتها است، کاغذهای نوشته شده ایشان که حاوی شرح مثنوی بود را خورده بود. نه تنها استاد ناراحت نشدند بلکه سبب خنده ایشان هم شد ایشان حیوانات را دوست داشتند و گاهی آنها را میبوسیدند علت آن هم توجه ایشان به عنصر «جان و جاندار» بود.
*رسالهای هم درباره حقوق حیوانات دارند؟
بله، درست است. حقوق حیوانات در فقه اسلامی رسالهای بود راجع به حقوق حیوانات و این که این حقوق شامل چه مواردی است. این رساله در کتاب مجموعه نظرات فقهی ایشان تحت عنوان کاوشهای فقهی (یا رسائل فقهی) به چاپ رسیده است.
*رفتار پدر، با مادرتان چگونه بود؟ ظاهراً مادرتان حتی تحصیلات رسمی هم نداشتند، آقای جعفری با آن عظمت علمی چگونه با همسر رفتار میکردند؟
مادر ما اصلاً تحصیلات نداشت، پدر بزرگ مادری ما مرد متدینی از اهالی تبریز بود. نام ایشان حاج حسین فرشباف انتظار بود. مرحومه مادرم با وجود این که تحصیلاتی نداشت اما شناخت و معرفت خیلی خوبی نسبت به همسر و فرزندانش داشت. این که محیط خانهای که همسر و فرزندان هستند باید به گونهای اداره بشود که خللی در کار مرد خانه وارد نشود.
کوچکترین اذیت و آزار و خللی در منزل برای مطالعه و رفت و آمدهای پدرم از سوی مادر ایجاد نمیشد ایشان بسیار معرفت و شناخت از پدر داشتند
ایشان این را میدانست، این یکی از آن شناخت و معرفتهای مادر ما بود. این خیلی مهم است از دیدگاه خود من، یعنی کوچکترین اذیت و آزار و خللی در راه مرحوم علامه وارد نمیکرد. مرحوم علامه اکثر اوقات برای سخنرانیهایشان باید مسافرت میرفتند. یا در دانشگاه سخنرانی داشتند، رتق و فتق امور مردم هم گاهاً بود، ورود و خروج مردم از منزل ما در بخش بیرونی، حتی داخل منزل مهمانهای اندرونی... این نگهداری وضعیت نظم و انضباط خانه با مادر بود و ایشان واقعاً زحمت میکشید. حتی قبل از این که ما به دنیا بیاییم علامه به نیکی از زحمات و خدمات ایشان یاد میکردند. در ایام وفات مرحوم مادرم افرادی که در ختم ایشان حاضر بودند، شاهد بودند که مرحوم علامه چطور از ایشان تجلیل میکردند.
چطور شد از میدان خراسان به این منزل جدید آمدید؟
آنجا به مرور زمان به علت زیاد شدن حجم جمعیت، داشت شلوغ میشد و آن خانه هم تقریباً فرسوده شده بود و نیاز به بازسازی داشت. در کنار شلوغ شدن محل، آلودگی هوا داشت زیاد میشد و قرار بود اتوبان هم از آن محل عبور کند، بالطبع هم آلودگی صوتی، هم آلودگی ماشینها و هم سروصدا برای فعالیت ایشان مضر بود.
*طبیعتاً در منزل جدید مراجعات بیشتر شد و افراد بیشتری برای دیدن استاد به این منزل میآمدند، مثلاً اگر یک کسی بدون وقت قبلی به استاد مراجعه میکرد، استاد چه برخوردی میکردند؟
ایشان اولا مقید به نظم بود کسانی که میخواستند وقت بگیرند راهش مشخص بود، تلفن باید میزدند یا میآمدند دم در منزل و یا خودشان حضوری میگفتند اگر امروز وقت دارید خدمت برسیم... ایشان میگفتند فلان روز بیاید... روزهایی که کسی مراجعه میکرد چه خانمها چه آقایان، ایشان سعی میکردند رد نکنند کسی را... قبل از انقلاب خودشان میآمدند در را باز میکردند، با این که پلهها زیاد بود میآمدند پایین مثلاً میگفتند وقت دارند یا ندارند... اگر وقت نداشتند میگفتند فلان روز تشریف بیاورید تلفن را میدادند و مردم وقت میگرفتند و میآمدند.
*شما معمولاً همراه پدرتان بودید. فرض کنید با ایشان رفته بودید بیرون، شخصی که شما را میبرد. اگر احیاناً قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نمیکرد استاد چه برخوردی میکردند؟ میخواهیم بدانیم نگاه استاد در حوزه رعایت قوانین در زندگی شهری و اجتماعی چگونه بود؟
ایشان هم در شرح مثنوی و هم در تفسیر نهجالبلاغه فقراتی راجع به نظم و بینظمی دارند. یکی از جملاتشان این است که کسانی که مسامحه در نظم میکنند یا بینظم هستند در واقع شخصیتشان دچار اختلال میشود.
این البته مضمون سخن ایشان است، حال کسی که چنین هویت اخلاقی و فکری دارد، شوخیبردار نیست جلویش بینظمی و تساهل و تسامح در نظم، بحث نظم و تعهد و احساس تکلیف در ایشان واقعاً متبلور و ملکه ذهن و وجودشان بود.
ما که فرزندان ایشان بودیم بنده خودم به شدت میترسیدم، واقعاً ترس داشتم خدایی نکرده اموری که محول میشد را بایستی انجام بدهم و خدای نکرده بینظمی بشود. مثلاً به دانشگاهها که میرفتند برای سخنرانی، چه بعد از انقلاب و چه قبل از انقلاب، کسانی که ایشان را میبردند ایشان علیرغم این که رانندگی بلد نبودند ولی قوانین را میدانستند. گاهی از رانندهها و از دوستانی که در ماشین بودند علائم را میپرسیدند و یاد گرفته بودند، بنابراین کسانی که با ایشان بودند واقف بودند که نباید خلاف قانون عمل کنند. حتی قبل از انقلاب هم اینطور بودند، یکی از ویژگیهای مهم ایشان احترام به نظم و قانون زندگی خصوصاً قوانین اجتماعی و شهری بود.
سنین 20 تا 22 سالگی را برای دخترخانمها توصیه میکردند، البته نه توصیه اجباری... میگفتند این سنین مناسب است، و از همه مهمتر توصیه اکید ایشان به ما و دیگران برای رعایت همیشگی اصول و آداب دین و شرع مقدس بود و این که انسان در مسیر رعایت اصول دینی است که به سرمنزل مقصود میرسد.
*اگر برای خواهرانتان خواستگار میآمد ایشان شرایط خاصی داشتند؟ سختگیری خاصی نسبت به امکانات مالی خواستگار داشتند؟ چه شروطی را تعیین میکردند؟
اولش تقید آن شخص به دین بود. این اولین شرط ایشان بود برای پذیرفتن داماد، بعد تحصیلات علمی و درجات علمی... نه این که در پی مدارک علمی باشند، دوست داشتند شخصی که میآید دارای تحصیلات باشد اگر هم نبود ایشان مخالفتی نداشتند. اما شرط مهم ایشان اجازه دخترشان بود، میگفتند از لحاظ من خوب است اما خودتان ببینید آیا مایل هستید یا نه...
از ازدواج خودتان بگویید... مراسم عروسیتان کجا برگزار شد و به چه شکل بود؟
من خودم چند مورد خواستگاری رفتم و قسمت نبود. تا این که بالاخره با یکی از بستگان ازدواج کردم. همسرم ساکن مشهد بود. یک مراسم ساده و کوچک داشتیم در مشهد، مرحوم علامه آمدند، یک سری بستگان که خدا رحمتشان کند آمدند. علامه آمدند مشهد و سه چهار روزی در مشهد منزل خواهرشان مستقر شدند، مراسم در مشهد با حدود 50، 60 نفر مهمان برگزار شد.
در تهران هم برای یک سری از مهمانانی که نمیتوانستند عازم مشهد بشوند، در همین کتابخانهای که تشریف دارید، یک مجلس کوچکی در اندرونی برای خانمها و در کتابخانه و برای حدود 60، 70 نفر از آقایان مراسمی برگزار شد. علامه هم حدود یک ربع راجع به نحوه آغاز زندگی صحبت کردند و توصیههای بسیار خوب اخلاقی و تربیتی را برای حاضرین بیان کرد .
وقتی شما ازدواج کردید چقدر مورد حمایت پدر بودید؟ اعم از مادی و معنوی؟
علامه از لحاظ مادی، تنها محل درآمدشان حقالتألیف کتابهایشان بود. توقعات ما که در همچنین خانهای بزرگ شده بودیم، که در آن نه تجملات بود نه تشریفات، طبیعتاً محدود بود. من خودم در آن زمان درآمدی نداشتم، تازه تحصیلاتم تمام شده بود و شغل ثابتی هم نداشتم.
درآمد آنچنانی نداشتم؛ در حد بسیار معمول و متوسط شاید یک مقداری زیر متوسط. ایشان هم در حد وسعشان حامی ما بودند. ما مشکلی نداشتیم، نه از طرف خانواده همسرم نارضایتی بود و نه از ظرف خود من، زندگی مان را به سادگی شروع کردیم و خدا را شکر تا امروز هم ادامه دارد.
هیچ وقت شد که انتظار خاصی از پدرتان داشته باشید که ایشان آن را تأمین نکنند؟نحوه مواجهه استاد با انتظارات شما که فرزندانشان بودید چطور بود؟
از لحاظ مادی همه بچهها بیتوقع بودند، ما لمس کرده بودیم زندگی مادی ایشان را، سختیهایی که ایشان کشیده بودند، مرارتهایی را که داشتند، خصوصاً آن سختیها و مشقتهایی که ایشان در نجف و در ایام تحصیل داشتند، همه را مادر برایمان تعریف میکرد.
زندگی پدر و مادر من یک عمر با عطوفت، سادگی، اخلاص و صداقت همراه بود
موقعی که من کودک بودم برای خواهرها و برادر بزرگترم تعریف میکرد که چه سختیهایی کشیدند. ما اینها را لمس کرده بودیم بنابراین توقعی برای ما به وجود نمیآمد. موقع ازدواج من اصلاً توقع برایم معنا نداشت. این مسجل بود و به عینه دیده بودم زندگی پدر و مادرم در عین سادگی برگزار شده بود، زندگیشان یک عمر پر از عطوفت و سادگی و اخلاص و صداقت بود هیچ موقع توقع و انتظار برای ما ایجاد نمیشد. بنده واقعاً هیچ توقعی نداشتم (بقیه فرزندان هم همینطور) سادگی و صداقت بهترین چیزی بود که از ایشان آموختیم...
*برسیم به ایام آخر عمر علامه، گویا کسالت سختی پیدا کرده بودند.
بله، ایشان مبتلا به سرطان ریه شدند، بیماری گسترش پیدا کرده بود، دو سه بخش از مغز و روده و پانکراس و ریه را بیماری فرا گرفته بود... از تیرماه 1377 بیماری سرطانشان بروز کرد و اوضاع بحرانی بود... خیلیها میپرسیدند تکلیف چه هست؟ خیلی از مردم ناراحت و نگران بودند اکیپ پزشکی ایشان تشکیل شد جا دارد از افتخار جامعه پزشکی ایران جناب آقای دکتر منوچهر دوایی یاد کنم که سرپرستی تیم پزشکی استاد را برعهده داشتند.
آقای دکتر مسجدی متخصص ریه بودند به همراه اخوی بزرگ ما که ایشان هم متخصص جراحی عمومی هستند، تیم پزشکی را تشکیل دادند بیماری پیشرفته بود و در بیمارستان تهران و بخشهای پاتولوژی مقدمات کارهای اولیه معالجات ایشان انجام شد. اکثر دکترها طبق این برآوردی که از لحاظ پزشکی انجام شد ناامید بودند و معتقد بودند ممکن است خارج از کشور بشود ایشان را معالجه کرد.
اخوی بزرگترم آقای دکتر غلامرضا جعفری با مشورت با تیم پزشکی صلاح دیدند ایشان به نروژ بروند. سپس به لندن رفتند. سرطان پیشرفته بود و تقدیر حضرت حق چنین بود که در 25 آبان ماه 1377 به رحمت خدا رفتند.
شب رفتن به خارج از کشور، ایشان چه حال و هوایی داشتند؟
روزهای آخر که ما معالجات را در ایران صورت میدادیم تا مقدمات سفرشان به نروژ مهیا شود، توصیههای اخلاقی زیاد میکردند، چه به دوستان و شاگردانشان و چه به خانواده، علیرغم این که مریض بودند کارشان را انجام میدادند. چون بیماری پیشرفته بود خستهشان میکرد، وزنشان هم به شدت کاهش پیدا کرده بود، با این حال دست از کارهای علمیشان برنمیداشتند.... در همان حال بیماری دائم به ما امید میدادند، وقتی ما غصه میخوردیم ما را نصحیت میکردند برای همه ما این مسیر (مرگ) وجود دارد و تمام امور به خود حضرت حق ختم میشود خلاصه حال عجیبی داشتند که برایم قابل توصیف نیست....
*با خودشان چه وسایلی بردند؟
سه تا چمدان داشتند؛ یک ساک کوچک که در آن لباس و وسایل شخصیشان بود، دو تا چمدان که بنده خودم شرکت داشتم در بستهبندی آنها، کتاب بود. از جمله چیزهایی که با خودشان بردند دستخطهایی بود که ادامه خطبه 185 تفسیر نهجالبلاغه را تازه شروع کرده بودند در تهران دستنویسهای آن را بردند، ترجمه خود نهجالبلاغه نزدیک به اتمام بود، آن را بردند، و کتابهای دیگر... از سه تا ساکی که ما بستیم، دو تا ساک که بزرگتر بود، با خودشان کتاب بردند. منظورم این است که در همان حال اوج بیماری هم به فکر اشتغالات علمیشان بودند.
*به نظر شما و به عنوان فرزند علامه جعفری، از زندگی و حیات علمی و عملی استاد چه درسی میتوان آوخت؟
به جوانترها عرض میکنم، به برادران و خواهران عزیز خواننده که همه بزرگوارند، دو سه مؤلفه خیلی مهم در زندگی ایشان بود، دو سه شاخصه مهم که در خلال بحثها عرض شد. یکی بحث تقید به امور دینی، دوم احساس تکلیف و احساس مسئولیت که یکی از مهمترین خصیصههای ایشان بود اگر علامه جعفری احساس تکلیف میکردند که در فلان نقطه ایران باید بروند و صحبت کنند و این امر ثمربخش خواهد بود و مثلاً دست یک سری جوان را خواهند گرفت هدایت خواهند کرد، حتماً میرفتند...
قبل از انقلاب ما ماشین نداشتیم، علامه بدون چشمداشت مالی برای سخنرانی به شهرهای مختلف میرفتند... خود من کودک بودم با ایشان خیلی از شهرها را رفته بودم این یعنی احساس مسئولیت، یعنی شما در قبال این لباسی که پوشیدهاید مسئولیت دارید. لذا مسئولیت داریم نسبت به مردم، باید به آنها خدمت کنیم، از همه مهمتر نظم و تربیت ایشان در امور بود. خط قرمز ایشان بحث نظم و انضباط بود.
*آیا خاطره خاصی از ایام حضور ایشان در بیمارستانهای خارج از کشور در ذهنتان هست؟
وقتی در نروژ هم پزشکان قطع امید کردند، قرار شد بروند لندن، بیمارستانی در آنجا تعیین کردند و آنجا بستری شدند. من اسم آن دکتر را یادم نیست، ولی اخوی و یکی دیگر از همراهان که از دوستان ما هستند، میگفتند پزشکی بود که بعضی وقتها نیمه شب میآمد داخل اتاق تا ایشان را ببیند.
یعنی خارج از ساعت اداری؟
بله، خارج از ساعت اداری و وظیفه پزشکی، آن پزشک میگوید: من وقتی در خانه بودم و استراحت میکردم، کششی ایجاد میشد که بیایم و این آقا (استاد جعفری) را ببینم اخوی میگفتند ما توضیح دادیم ایشان از متفکرین دینی ایران هستند و سالهاست در راه دین وعلم و تفکر قدم برداشتهاند. اخوی میگفت دو سه بار این اتفاق افتاده و نیمه شب میآمد به سراغ علامه،عذرخواهی میکرد که در این ساعت وارد اتاق میشود اخوی و همراهان ممانعت نمیکردند، ایشان میآمد چیزی هم نمیگفت، فقط سکوت میکرد، چهره علامه را تماشا میکرد و میرفت و بالاخره پس از مدتی هم علامه در آن بیمارستان به رحمت خدا رفتند.
*الان شما در این منزل که به کتابخانه عمومی تبدیل شدهاست، چه فعالیتی انجام میدهید؟
قبل از اینکه ایشان به رحمت خدا بروند ما موسسهای داشتیم به نام مؤسسه نشر کرامت که هدف از تشکیل آن تمرکز دادن به آثار ایشان بود. آثارشان جاهای مختلف انتشار مییافت و چاپ میشد و پراکنده کاری صورت میگرفت. بعدها این مؤسسه، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری نام گرفت.
آثار صوتی و تصویری و کتبی ایشان را با کمک دوستان و به صورت کاملاً شخصی جمعآوری و تدوین و تنظیم کرده و اقدام به چاپ کردیم. الان در این محل فعلی در یک بخشی از این جا به صورت خصوصی و با کمک خانواده و همفکری دوستان و برخی از شاگردان ایشان مشغول تدوین و تنظیم کارهای پژوهشی و نشر آثار علامه هستیم. کارها به کندی پیش میرود اما امیدواریم اینها به دست اهلش برسد و باقیات و صالحات برای آن مرحوم باشد.
/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
نظرات بینندگان
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *