ماجرای چهار بانوی اسیر ایرانی در یک کتاب
بخشی از کتاب شصت و یک که خاطرات خودنوشت محمدحسین چینیپرداز از اسارتش را در بردارد به موضوع اسارت چهار بانوی اسیر ایرانی میپردازد.
به نقل از ایبنا، کتاب «شصت و یک» خاطرات خودنوشت محمدحسین چینیپرداز را در بردارد. وی از آزادگان و جانبازان هشت سال جنگ تحمیلی است که از شهر دزفول در جبهههای جنگ حضور یافت و در نخستین روز از نوروز سال «61» اسیر شد.
این خاطرات در 6 فصل با نامهای «روزهای مقاومت»، «دوکوهه، سکوی پرواز»، «اسارت»، «به سمت اردوگاه»، «آزادی» و «آلبوم خاطرات» روایت شدهاند.
نگارنده در مقدمه کتاب درباره دلیل نامگذاری این کتاب با نام «شصت و یک» توضیح میدهد: «از آغاز که برحسب اتفاق، شروع اسارت ما در آغاز سال 61 هجری شمسی رقم خورد، با تأسی از اسرای کربلا که در آغاز سال 61 قمری به اسارت یزیدیان رفتند، نام این کتاب را 61 انتخاب کردم و آن را به قطرهای از اشک مادران، خواهران و همسران شهدا تقدیم میکند.»
در صفحه 144 کتاب میخوانیم: «یک روز اسرای عنبر با اتفاقی در اردوگاه روبهرو شدند که هم تعجب و هم غیرت آنها را به درد آورد. از ظهر گذشته بود که خودرویی وارد اردوگاه شد، به همه داخلباش دادند، کسی حق نگاه کردن از پشت پنجره به بیرون را نداشت ولی هرطور بود این خبر بین بچهها پخش شد.
از در پشتی آن خودرو، چهار اسیر زن پیاده شدند همه با تعجب نگاه میکردیم که این اسرای زن در اینجا و در دست این نامردان چه میکنند؟ چگونه اسیر شدهاند؟ پاسخ این پرسشها ذهن ما را به خود مشغول کرده بود.
با آمدن این چهار خواهر غم بزرگی بر دلمان نشست، میدانستیم که اسارت برای آنها و خانوادههایشان چندین برابر از ما سختتر است؛ زیرا آنها دختران جوانی بودند که اسیر دست دشمن شدند. کسانی که به هیچ قانونی پایبند نبودند، ولی ما که دائماً، مستقیم و غیرمستقیم آنها را زیر نظر داشتیم، با گزارش گرفتن از حال و نیاز آنها، به وسیله نوشتههایی که در مکانهای خاص، دسترسی به آنها را ممکن میساخت، از مقاومت، صلابت و پاکدامنی آنها مطمئن بودیم.
آنها در طبقه بالای آسایشگاه ما اقامت داشتند و ما دائم موظب بودیم که کدام سرباز به آنجا رفت و آمد دارد. اگر کمترین سوءظنی به یکی از سربازان داشتیم فورا به مسئول و فرمانده خود اطلاع میدادیم. تا به فرمانده عراقی برساند. عراقیها خوب میدانستند که ما نسبت به این چهار خواهر بسیار حساس هستیم، سربازانی که مسئول حفاظت از آنها بودند، خوب میدانستند که اگر کمترین حرکتی خلاف مرام ما انجام دهند، برای آنها خیلی بد میشود! سربازان بعثی کاملاً مواظب بودند که به هیچ وجه اسیر دیگری، جز آنهایی که خودشان انتخاب کردهاند، با آنها ارتباطی برقرار نکند.
ما برای اینکه از وضعیت آنها مطلع شویم، مکانهایی مانند دستشویی و شکافهای دیوار را مشخص کرده بودیم و با قرار دادن شیئی یا کاغذی، از احوالشان مطلع میشدیم. تنها چند نفر از اسرای کم سن و سال را مسئول این کار قرار دادیم. هر وقت عرصه بر ما تنگ میشد، حضور آنها در اسارت به ما روحیه میداد و ما را آرام میکرد. هرگاه کارد به استخوان میرسید، به خود میگفتیم: «آیا با وجود چهار دختر در اسارت، ابراز خستگی و ضعف معنی دارد؟»
کتاب «شصت و یک» را انتشارات پیام آزادگان با شمارگان 500 نسخه، قطع رقعی، 408 صفحه و به بهای 150هزار ریال روانه بازار نشر کرده است.
/انتهای پیام/
این خاطرات در 6 فصل با نامهای «روزهای مقاومت»، «دوکوهه، سکوی پرواز»، «اسارت»، «به سمت اردوگاه»، «آزادی» و «آلبوم خاطرات» روایت شدهاند.
نگارنده در مقدمه کتاب درباره دلیل نامگذاری این کتاب با نام «شصت و یک» توضیح میدهد: «از آغاز که برحسب اتفاق، شروع اسارت ما در آغاز سال 61 هجری شمسی رقم خورد، با تأسی از اسرای کربلا که در آغاز سال 61 قمری به اسارت یزیدیان رفتند، نام این کتاب را 61 انتخاب کردم و آن را به قطرهای از اشک مادران، خواهران و همسران شهدا تقدیم میکند.»
در صفحه 144 کتاب میخوانیم: «یک روز اسرای عنبر با اتفاقی در اردوگاه روبهرو شدند که هم تعجب و هم غیرت آنها را به درد آورد. از ظهر گذشته بود که خودرویی وارد اردوگاه شد، به همه داخلباش دادند، کسی حق نگاه کردن از پشت پنجره به بیرون را نداشت ولی هرطور بود این خبر بین بچهها پخش شد.
از در پشتی آن خودرو، چهار اسیر زن پیاده شدند همه با تعجب نگاه میکردیم که این اسرای زن در اینجا و در دست این نامردان چه میکنند؟ چگونه اسیر شدهاند؟ پاسخ این پرسشها ذهن ما را به خود مشغول کرده بود.
با آمدن این چهار خواهر غم بزرگی بر دلمان نشست، میدانستیم که اسارت برای آنها و خانوادههایشان چندین برابر از ما سختتر است؛ زیرا آنها دختران جوانی بودند که اسیر دست دشمن شدند. کسانی که به هیچ قانونی پایبند نبودند، ولی ما که دائماً، مستقیم و غیرمستقیم آنها را زیر نظر داشتیم، با گزارش گرفتن از حال و نیاز آنها، به وسیله نوشتههایی که در مکانهای خاص، دسترسی به آنها را ممکن میساخت، از مقاومت، صلابت و پاکدامنی آنها مطمئن بودیم.
آنها در طبقه بالای آسایشگاه ما اقامت داشتند و ما دائم موظب بودیم که کدام سرباز به آنجا رفت و آمد دارد. اگر کمترین سوءظنی به یکی از سربازان داشتیم فورا به مسئول و فرمانده خود اطلاع میدادیم. تا به فرمانده عراقی برساند. عراقیها خوب میدانستند که ما نسبت به این چهار خواهر بسیار حساس هستیم، سربازانی که مسئول حفاظت از آنها بودند، خوب میدانستند که اگر کمترین حرکتی خلاف مرام ما انجام دهند، برای آنها خیلی بد میشود! سربازان بعثی کاملاً مواظب بودند که به هیچ وجه اسیر دیگری، جز آنهایی که خودشان انتخاب کردهاند، با آنها ارتباطی برقرار نکند.
ما برای اینکه از وضعیت آنها مطلع شویم، مکانهایی مانند دستشویی و شکافهای دیوار را مشخص کرده بودیم و با قرار دادن شیئی یا کاغذی، از احوالشان مطلع میشدیم. تنها چند نفر از اسرای کم سن و سال را مسئول این کار قرار دادیم. هر وقت عرصه بر ما تنگ میشد، حضور آنها در اسارت به ما روحیه میداد و ما را آرام میکرد. هرگاه کارد به استخوان میرسید، به خود میگفتیم: «آیا با وجود چهار دختر در اسارت، ابراز خستگی و ضعف معنی دارد؟»
کتاب «شصت و یک» را انتشارات پیام آزادگان با شمارگان 500 نسخه، قطع رقعی، 408 صفحه و به بهای 150هزار ریال روانه بازار نشر کرده است.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *