صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

زخم هایی که در گمنامی "سرباز" می کند+عکس

۱۰ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۷:۴۴
کد خبر: ۲۲۷۰۵۴
به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغ یکی از ستاره‌های بی‌نشان می‌رویم که سال‌هاست به فراموشی سپرده‌شده است.
به نقل از خبر افلاک، تقویم را ورق می‌زنیم، روز شمار 31 شهریور را نشانمان می‌دهد؛ ذهنمان چند سالی به عقب برمی‌گردد شهریور سال59 روزی که صدام به پشتیبانی استکبار جهانی با حمله همه‌جانبه قصد کرده بود که تهران را سه‌روزه فتح کند اما این آرزو برای همیشه به رؤیایی دست‌نیافتنی تبدیل شد چراکه  فرزندان پیر خمین در جای‌جای این سرزمین به پا خاستند و جانشان را در دست گرفتند و برای حفظ این آب‌وخاک  به میدان رزم شتافتند.



ستاره‌هایی که تمام سهمشان از آن حماسه‌آفرینی‌ها فراموشی و گم نامی این روزهاست. به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغ یکی از این ستاره‌های بی‌نشان پر نشان  می‌رویم که سال‌هاست به فراموشی سپرده‌شده است.

حاج مراد نجفی متولد1332 سومین نفری است که در خرم‌آباد به عضویت سپاه پاسداران درمی‌آید و از همان آغازین روزهای آغاز جنگ تحمیلی به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام می‌شود و باافتخار 86ماه از سال‌های خدمتش را در دانشگاه دفاع مقدس می‌گذراند.



تلفنی آدرس منزل را از همسرش جویا می‌شویم؛ 12کیلومتری جاده خرم آباد-خوزستان روستای چم انجیر، در بدو ورود یکی از اهالی روستا ما را به سمت منزل این یادگار دوران دفاع مقدس راهنمایی می‌کند.

همسر حاج مراد به استقبالمان می‌آید و با خوشامدگویی به داخل منزل هدایتمان می‌کند در همان ابتدا عکس‌هایی که بر روی دیوار خانه نقش بسته است کربلای جبهه‌ها را در یادمان زنده می‌کند.

لنز دوربین را به سمت عکس‌ها که می‌گیرم اشک در چشمان  بانو شریفی خواه حلقه می‌زند و انگار او هم خاطرات تک‌تک این لحظات برایش تداعی می‌شود.

حاج مرادی که شجاعتش در بین دوستان هم‌رزمش زبانزد بوده و به گفته همان دوستان با دست‌خالی منافقان را به‌زانو درمی‌آورد هشت سال است که در بستر افتاده و از آن شیر مرد پهلوان سال‌های ایثار و حماسه جز جسم نحیفی باقی نمانده است.



 فداکاری این رزمنده دوران دفاع مقدس خیلی زود به فراموشی سپرده شد تاجایی که یک عیادت خشک‌وخالی هم از وی دریغ شد و او این روزها یاد سال‌های رزمش را با بغضی فروخورده در گلو و چشمانی حسرت‌بار در تلویزیون نظاره می‌کند.

حاج مراد که با تنهایی مأنوس شده است با دیدن دوربین عکاسی در دستمان بااحساس غریبی، آه می‌کشد،ناله می‌کند  پتویش را بالاتر می‌برد و دست بر روی پیشانی می‌گذارد همسرش او را آرام می‌کند و به ما رخصت عکس گرفتن می‌دهد.

پای صحبت‌های بانو شریفی خواه همسر حاج مراد که آشنایان  به او لقب شیر زن داده‌اند می‌نشینیم این بانوی زینبی در روزهایی که همسر رزمنده‌اش  در جبهه و جنگ به دفاع از خاک این کشور می‌پرداخت  و 6تا یک سال به مرخصی نمی‌آمد در خانه مأموریت تربیت 9بچه قد و نیم قد را عهده‌دار بود.

از سال1387 که تندیس عشق و ایثار زندگی‌اش  دچار سکته مغزی شد  با همه جانش به پرستاری از وی شتافت و به‌تنهایی بار زندگی را به دوش کشید تا در ایثار و ازخودگذشتگی کم از همسر رزمنده‌اش نداشته باشد.

این بانوی زینبی که طی این سال‌ها به نحوی از همسرش مراقبت کرده که دکترها را به تحسین واداشته است تاجایی که او به یک پرستار تمام‌عیار تبدیل‌شده است که برای  تزریق سرم ،آمپول ،داروها و پانسمان نیاز به کمک کسی ندارد.

او که سال‌ها پیش در کلاس درس زندگی ایثار را از همسر رزمنده‌اش مشق گرفته است این بار نیز به‌نوعی دیگر فداکاری را معنا می‌کند.

بانو شریفی خواه با عشق و علاقه و بدون کمترین احساس خستگی به پرستاری از همسر بیمارش می‌پردازد و این کار را چنان باتمام وجودش انجام می‌دهد که اگر همسرش تب کند او هم تب می‌کند تاجایی دریکی از این شب‌ها که همسرش دچار تشنج می‌شود تاب نمی‌آورد و دچار سکته خفیف می‌شود و کارش به بیمارستان کشیده می‌شود.



این شیر زن لرستانی که به تأسی از یگانه بانوی ایثار تاریخ حضرت زینب کبری(س) به پرستاری از همسرش می‌پردازد خادمی یادگار دوران دفاع مقدس را بزرگ‌ترین افتخار زندگی‌اش می‌داند.

 و در این راه چنان چون سرو ایستاده است که وقتی به پیشنهاد برخی از پزشکان مبنی بر منتقل کردن حاج مرداد به بهزیستی و یا بیمارستانی در تهران  مخالفت می‌کند و می‌گوید تا پای جان برای پرستاری از همسرم ایستاده‌ام.

یک‌زمانی در غیاب همسرم وظیفه تربیت بچه‌هایم را بر عهده داشتم و حال که فرزندانم سروسامان گرفته‌اند و همسرم در بستر افتاده است باید ادای وظیفه کنم.

سمیه دختر حاج مراد که خاطرات دوران کودکی‌اش با جبهه و جنگ عجین شده است و مشتاقانه به انتظار پدر می‌نشسته است که از مأموریت برگردد و برایش  خاطرات گلوله،تیر و تفنگ را سوغات بیاورد.

خاطراتی به‌ظاهر تلخ اما شیرینی که هنوز هم وقتی سمیه به یادشان می‌افتد اشک در چشمانش حلقه می‌زند و دوست دارد آن روزها برگردد و سوار بر دوش بابای رزمنده‌اش بازی‌های کودکانه انجام دهد.

سمیه  دلش می‌خواهد مثل دوران کودکی که لحظه‌ای از بابا جدا نمی‌شد و همه‌جا همراهش بود  پدر از بستر برخیزد  و با او صحبت کند چراکه او این روزها دلش تنگ مسافرت‌های دونفره‌شان است.

به حاج مراد در 6ماه اول بیماری‌اش فقط غذاهای آبکی و آب‌میوه آن‌هم فقط از طریق سرم می‌دهند اما یک روز سمیه در غیاب مادر دم‌پختک می‌پزد و آن را از طریق سرم به پدر می‌دهد و از آن روز  به بعد به پدر غذا می‌دهند.



سمیه با چشمانش با پدر صحبت می‌کند و حرف‌های دل‌تنگی‌اش را نجوا می‌کند و می‌گوید هر موقع مشکلی دارم با دعای پدر گره از کارم گشوده می‌شود.

دختر این رزمنده دوران دفاع مقدس خدمت به پدر را کمترین کار می‌داند چراکه معتقد است پدر برای این آب‌وخاک جانش را در طبق اخلاص گذاشته است و هر کاری هم انجام دهند جبران گوشه‌ای از فداکاری‌های پدرش نیست.

خوشحالی پدر در این است که دوستان و هم‌رزمان پدر به عیادتش بیایند چراکه وقتی صحنه‌ای از دوران دفاع مقدس از تلویزیون پخش می‌شود به یاد دوستان شهیدش گریه می‌کند و برای هم‌رزمانش دل‌تنگی می‌کند.

سمیه می‌گوید امثال پدر من که باجانشان درراه ایمان و عقیده قدم برداشتند کم نیستند  قدرشان را بدانیم و خدایی نکرده روزی نیاید که با امضای قراردادی خونشان را به هدر بدهیم.

/انتهای پیام/

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *