از «سرنگونی هواپیمای مسافربری» تا واقعیتی که بود
برخی افراد حتی از شنیدن خبر وقوع درگیری مستقیم بین ارتش ایران و ایالات متحده در جریان جنگ تحمیلی شوکه می شوند با این حال واقعیت کاملاً با این تصورات ذهنی و سمبولیک متفاوت است.
به نقل از دیدبان، واکاوی نقش آمریکا در جریان جنگ تحمیلی، همواره به عنوان یکی از پرونده های ثابتِ مورد بحث در این حوزه مطرح بوده است. بحث بر سر عمق و دامنه تاثیر دولت ایالات متحده بر جنگ ایران و عراق، نه تنها در محافل عملی، سیاسی و رسانه ای داخلی که در خودِ آمریکا نیز محل بحث و مناقشه قابل توجهی بوده است. میلتون فریدمن به همراه کنت تیمرمن از شناخته شده ترین محققان آمریکایی فعال در این حوزه به شمار می روند. فریدمن سال 2006 درگذشته است، ولیکن کنت تیمرمن نویسنده کتاب «لابی مرگ: چگونه غرب عراق را مسلح کرد»، هنوز حیات دارد و بعضاً از سوی رسانه های مستقل برای شرکت در میزگردها و برنامه هایی با همین موضوع دعوت شده، به سخنرانی می پردازد. با این وجود، سطح آگاهی عمومی ایرانیان از نقش آمریکا در جنگ تحمیلی، به غایت اندک و سمبلیک مانده است. سرنگویی هواپیمای مسافربری ایران بر فراز خلیج فارس، شاید تنها تصویر موجود در اذهان بسیاری از ما ایرانیان در این زمینه باشد.
برخی افراد حتی از شنیدن خبر وقوع درگیری مستقیم بین ارتش ایران و ایالات متحده در جریان جنگ تحمیلی شوکه می شوند! با این حال، واقعیت کاملاً با این تصورات ذهنی و سمبولیک متفاوت است. سوال این است که به راستی نقش آمریکا در جنگ تحمیلی چه بود؟ برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد ابتدا با نقل قول یک خبرنگار آمریکایی دیگر شروع کنیم. ریچارد سیل خبرنگار اطلاعاتی یونایتدپرس چند سال قبل، طی گزارشی به نقل از مقامات پیشین اطلاعاتی آمریکا مینویسد:«سابقه اولین ارتباط صدام با مقامات آمریکایی به سال 1959 (1338) باز میگردد. صدام در آن زمان عضو جوخه شش نفرهای بود که از سوی سازمان سیا مأمور کشتن عبدالکریم قاسم نخست وزیر عراق بودند. در آن زمان، آمریکا حکومت عبدالکریم قاسم در عراق را موجب پیشرفت مواضع شوروی در منطقه خاورمیانه تلقی میکرد.» از این نظر، صدام در تمام طول دوران جنگ بر علیه ایران، عملاً اراده مستقلی نداشته و در قامت یک مامور وظیفه شناس سازمان سیا فعالیت می نموده است.
مدارک و شواهد مطمئن تر در مورد دخالت مستقیم آمریکا در راه اندازی و مدیریت جنگ تحمیلی بر علیه ایران را می توان باز هم از زبان خود آمریکایی ها شنید. ریچارد نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا سال ها پس از جنگ ایران و عراق، می گوید:« استراتژی آمریکا در دهه 1970 مهار عراق رادیکال با اتکا بر ایران بود و در سالهای 1980 باهدف مهار انقلاب اسلامی با اتکا به عراق طراحی و جنگ عراق علیه ایران نیز به همین منظور آغاز شد!» سند دیگری که غرس نهال شوم جنگ توسط آمریکا را نشان می دهد، به رسانه ای شدن دیدار محرمانه برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا با صدام در تاریخ 21 تیر ماه 1359 مربوط می شود. سه ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، طارق عزیز، نخستوزیر وقت عراق، طی سفر خود به فرانسه خبر ملاقات برژینسکی با صدام را در مرز اردن، در اختیار مجله «فیگارو» قرار می دهد.
نخست وزیر عراق می گوید ملاقات محرمانه برژینسکی و صدام قبل از آغاز جنگ بهمنزله چراغ سبز آمریکا به عراق برای حمله به ایران بوده است. فیگارو در همین زمینه نوشته است:«جریان جنگ ایران و عراق در واقع از تیرماه 1359یعنی زمانی آغاز شد که برژینسکی به اردن سفر و در مرز دو کشور اردن و عراق با شخص صدام ملاقات کرد و قول داد که از صدام کاملاً حمایت کند و این امر را تفهیم کرد که آمریکا با آرزوی عراق درباره اروندرود و احتمالا برقراری یک جمهوری عربستان در این منطقه مخالفت نخواهد کرد.» با این وجود، آمریکا در اولین واکنش به شروع جنگ بین ایران و عراق، با صدور بیانیه ای اظهار بی طرفی می کند! بی طرفی ای که البته همزمان از سوی سخگوی وقت وزرات خارجه ایالات متحده اینگونه تفسیر شده است:«بی طرفی امریکا به معنای بی تفاوتی آن نیست و ایالات متحده برای تضمین تداوم جریان نفت در مقابل تهدیدهای خارجی از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد.»
تصور سیاستمدارن آمریکایی در این مقطع این است که رویای صدام مبنی بر اینکه :«ما 3 روزه تهران را فتح می کنیم و رژیم اسلامی ایران را سرنگون خواهیم کرد.»، احتمال تحقق دارد، گرچه در زمانی بیش از سه روز! لذا آنها نمی خواهند با پشتیبانی علنی از صدام سبب ایجاد تنفر بیشتر از دولت آمریکا در سطح افکار عمومی ایران شده، بازگشت قریب الوقع و احتمالی خود به ایران را با مشکل مواجه کنند. گذشت زمان اما دیپلماسی آمریکا در قبال جنگ را هم تغییر می دهد. پنج ماه پس از شروع جنگ تحمیلی، نشستن رونالد ریگان بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا، تغییر روشنی در انتقال بازی پشت پرده به روی پرده ایفا می کند. ریگان که خود با کمک دانشجویان تسخیر کننده لانه جاسوسی آمریکا در تهران! توانسته است جیمی کارتر را تنها پس از یک دوره حضور در کاخ سفید به تعطیلات بفرستد، دوست ندارد مانند کارتر در برابر ایران فردی دست بسته جلوه کند. در دستور کار قرار گرفتن دکترین تهاجمی رمبو از سوی دولت ریگان پیرو همین رویکرد است. وی به فاصله کوتاهی طی سخنرانی در کنگره به صراحت اعلام می کند:«هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است!»
پس از این، آمریکایی ها که پیش تر تنها از طریق سیا با مقامات عراقی در ارتباط بوده اند، برقرای روابط را پس از 17 سال قطع رابطه کلید می زنند. با گذشت زمان، اسم عراق از لیست کشورهای حامی تروریسم خارج شده، ایران به لیست اضافه می شود! مرحله بعدی، اعمال تحریم های اقتصادی بر علیه ایران است. نهایتاً آمریکا ترجیح می دهد برای نجات صدام از مهلکه، مستقیماً وارد جنگ شود و در خلیج فارس به سوی کشتی و سکوهای نفتی ایران آتش می کند. عمق نگرانی آمریکا بابت شکست صدام در جنگ را می توان در متن گزارش سالانه مجلس سنای آمریکا در سال 1987 مشاهده کرد. در بخشی از این گزارش می خوانیم: «بهترین راه برای جلوگیری از شکست عراق، پایان دادن به جنگ ایران – عراق است و این تنها از طریق تلاش هماهنگ جامعه بین المللی میسر خواهد شد. از این رو مؤثرترین راه ایالات متحده برای دفاع از منافع حیاتی خود، بهره گیری از سازمان ملل است!»
واکاوی ابعاد حمایت سیاسی، نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی آمریکا از صدام در مقطع قطع ظاهری روابط این دو نیز خالی از لطف نیست. تیمرمن در کتاب معروف خود می نویسد:«آمریکا پیش از اعزام سفیر به بغداد، یک رئیس تمام وقت در ایستگاه اطلاعاتی آمریکا در بغداد مستقر کرده بود، او از منزلت و جایگاه مهمی در نزد صدام برخوردار بود و قبل از هر حمله بزرگ مورد مشورت قرار می گرفت.» روزنامه ساندی تایمز در تاریخ 16 مارس 1985 پس از برقراری روابط رسمی عراق و آمریکا نوشت:«رابطه ی مستقیم میان سازمان سیا و سفارت آمریکا در بغداد برقرار شد و دولت عراق این امکان را یافت تا از وضعیت هواپیماهای ایرانی پس از برخواستن به سرعت اگاه شود. همچنین، آمریکایی ها ادعا کردند که هر 12 ساعت یک بار از وضعیت نیروی زمینی ایران آگاهی می یابند و این موضوع برای عراق امتیاز مهمی محسوب می شد.» از طرفی، دو هفته پس از آغاز جنگ، آمریکا 4 فروند هواپیمای آواکس را به عربستان سعودی تحویل داده تا ریاض اطلاعات جامع کسب شده را به بغداد ارسال کند.
تا سال 1984 میلادی به غیر از اطلاعاتی که آواکس ها جمع آوری کرده بودند و نیز اطلاعات ماهواره ای که واشنگتن برای بغداد می فرستاد، ظاهراً هیچ گونه روابط رسمی دوجانبه ای میان عراق و آمریکا وجود نداشت! مستندات البته به اینها محدود نمی شود. برای دریافت جانِ کلام در زمینه رابطه آمریکا و صدام، مراجعه به متن خاطرات یکی از ژنرال های ارتش بعث مفید خواهد بود. فیق السامرایی از افسران برجسته ارتش بعث در کتاب خاطرات خود می نویسد:«من فکر نمی کنم که آمریکایی ها، آن قدر که به ما کمک کرده اند، به هیچ کشور دیگری حتی به اسرائیل کمک کرده باشند!» سطح کمک نظامی آمریکا به صدام به حدی بوده است که خود آمریکایی ها دستیابی صدام به بمب اتم را چندان دور نمی دیده اند.
در متن کتاب تیمرمن در همین زمینه می خوانیم:«زیبرت از مقامات بلند پایه وزارت انرژی آمریکا، فعالیتهای هسته ای صدام را زیر نظر داشت در فوریه سال 1987 به این نتیجه رسید که بر خلاف تصور دولت آمریکا، عراق در طول سه سال و در صورت متوقف نشدن سیل فناوری های پیشرفته ی آمریکایی حتی کمتر از سه سال دیگر مجهز به بمب اتمی خواهد شد!» در مقابل، میلتون فریدمن به نقل از یکی از مقامات وقت کاخ سفید می نویسد:« نیروهای ما در میدان جنگ به نظامیان عراقی، کمکهای نظامی تاکتیکی نظامی فراوانی می کردند و حتی گاهی نیز خود را دوشادوش سربازان عراقی در مرز ایران می یافتند و این وضعیت تا سال 1987 همچنان ادامه داشت.» بر این اساس، تصور حضور سمبلیک آمریکا در جنگ بر علیه ایران طی سال های دفاع مقدس، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت های میدانی باشد، می تواند سمبلِ ناآگاهی یک ملت درباره یکی از درخشان ترین مقاطع تاریخ خود تلقی شود. آمریکا بخشی از جبهه صدام نبود، بلکه پدر و صاحب اصلی جنگ بود!
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
برخی افراد حتی از شنیدن خبر وقوع درگیری مستقیم بین ارتش ایران و ایالات متحده در جریان جنگ تحمیلی شوکه می شوند! با این حال، واقعیت کاملاً با این تصورات ذهنی و سمبولیک متفاوت است. سوال این است که به راستی نقش آمریکا در جنگ تحمیلی چه بود؟ برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد ابتدا با نقل قول یک خبرنگار آمریکایی دیگر شروع کنیم. ریچارد سیل خبرنگار اطلاعاتی یونایتدپرس چند سال قبل، طی گزارشی به نقل از مقامات پیشین اطلاعاتی آمریکا مینویسد:«سابقه اولین ارتباط صدام با مقامات آمریکایی به سال 1959 (1338) باز میگردد. صدام در آن زمان عضو جوخه شش نفرهای بود که از سوی سازمان سیا مأمور کشتن عبدالکریم قاسم نخست وزیر عراق بودند. در آن زمان، آمریکا حکومت عبدالکریم قاسم در عراق را موجب پیشرفت مواضع شوروی در منطقه خاورمیانه تلقی میکرد.» از این نظر، صدام در تمام طول دوران جنگ بر علیه ایران، عملاً اراده مستقلی نداشته و در قامت یک مامور وظیفه شناس سازمان سیا فعالیت می نموده است.
مدارک و شواهد مطمئن تر در مورد دخالت مستقیم آمریکا در راه اندازی و مدیریت جنگ تحمیلی بر علیه ایران را می توان باز هم از زبان خود آمریکایی ها شنید. ریچارد نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا سال ها پس از جنگ ایران و عراق، می گوید:« استراتژی آمریکا در دهه 1970 مهار عراق رادیکال با اتکا بر ایران بود و در سالهای 1980 باهدف مهار انقلاب اسلامی با اتکا به عراق طراحی و جنگ عراق علیه ایران نیز به همین منظور آغاز شد!» سند دیگری که غرس نهال شوم جنگ توسط آمریکا را نشان می دهد، به رسانه ای شدن دیدار محرمانه برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا با صدام در تاریخ 21 تیر ماه 1359 مربوط می شود. سه ماه بعد از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، طارق عزیز، نخستوزیر وقت عراق، طی سفر خود به فرانسه خبر ملاقات برژینسکی با صدام را در مرز اردن، در اختیار مجله «فیگارو» قرار می دهد.
نخست وزیر عراق می گوید ملاقات محرمانه برژینسکی و صدام قبل از آغاز جنگ بهمنزله چراغ سبز آمریکا به عراق برای حمله به ایران بوده است. فیگارو در همین زمینه نوشته است:«جریان جنگ ایران و عراق در واقع از تیرماه 1359یعنی زمانی آغاز شد که برژینسکی به اردن سفر و در مرز دو کشور اردن و عراق با شخص صدام ملاقات کرد و قول داد که از صدام کاملاً حمایت کند و این امر را تفهیم کرد که آمریکا با آرزوی عراق درباره اروندرود و احتمالا برقراری یک جمهوری عربستان در این منطقه مخالفت نخواهد کرد.» با این وجود، آمریکا در اولین واکنش به شروع جنگ بین ایران و عراق، با صدور بیانیه ای اظهار بی طرفی می کند! بی طرفی ای که البته همزمان از سوی سخگوی وقت وزرات خارجه ایالات متحده اینگونه تفسیر شده است:«بی طرفی امریکا به معنای بی تفاوتی آن نیست و ایالات متحده برای تضمین تداوم جریان نفت در مقابل تهدیدهای خارجی از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد.»
تصور سیاستمدارن آمریکایی در این مقطع این است که رویای صدام مبنی بر اینکه :«ما 3 روزه تهران را فتح می کنیم و رژیم اسلامی ایران را سرنگون خواهیم کرد.»، احتمال تحقق دارد، گرچه در زمانی بیش از سه روز! لذا آنها نمی خواهند با پشتیبانی علنی از صدام سبب ایجاد تنفر بیشتر از دولت آمریکا در سطح افکار عمومی ایران شده، بازگشت قریب الوقع و احتمالی خود به ایران را با مشکل مواجه کنند. گذشت زمان اما دیپلماسی آمریکا در قبال جنگ را هم تغییر می دهد. پنج ماه پس از شروع جنگ تحمیلی، نشستن رونالد ریگان بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا، تغییر روشنی در انتقال بازی پشت پرده به روی پرده ایفا می کند. ریگان که خود با کمک دانشجویان تسخیر کننده لانه جاسوسی آمریکا در تهران! توانسته است جیمی کارتر را تنها پس از یک دوره حضور در کاخ سفید به تعطیلات بفرستد، دوست ندارد مانند کارتر در برابر ایران فردی دست بسته جلوه کند. در دستور کار قرار گرفتن دکترین تهاجمی رمبو از سوی دولت ریگان پیرو همین رویکرد است. وی به فاصله کوتاهی طی سخنرانی در کنگره به صراحت اعلام می کند:«هر جا که انقلابی پدید آمد تا الگویی غیر از الگوی سرمایه داری عرضه کند، باید به مصائب ویتنام دچار شود. تحمیل جنگ کم شدت، ابزار اصلی این سیاست است!»
پس از این، آمریکایی ها که پیش تر تنها از طریق سیا با مقامات عراقی در ارتباط بوده اند، برقرای روابط را پس از 17 سال قطع رابطه کلید می زنند. با گذشت زمان، اسم عراق از لیست کشورهای حامی تروریسم خارج شده، ایران به لیست اضافه می شود! مرحله بعدی، اعمال تحریم های اقتصادی بر علیه ایران است. نهایتاً آمریکا ترجیح می دهد برای نجات صدام از مهلکه، مستقیماً وارد جنگ شود و در خلیج فارس به سوی کشتی و سکوهای نفتی ایران آتش می کند. عمق نگرانی آمریکا بابت شکست صدام در جنگ را می توان در متن گزارش سالانه مجلس سنای آمریکا در سال 1987 مشاهده کرد. در بخشی از این گزارش می خوانیم: «بهترین راه برای جلوگیری از شکست عراق، پایان دادن به جنگ ایران – عراق است و این تنها از طریق تلاش هماهنگ جامعه بین المللی میسر خواهد شد. از این رو مؤثرترین راه ایالات متحده برای دفاع از منافع حیاتی خود، بهره گیری از سازمان ملل است!»
واکاوی ابعاد حمایت سیاسی، نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی آمریکا از صدام در مقطع قطع ظاهری روابط این دو نیز خالی از لطف نیست. تیمرمن در کتاب معروف خود می نویسد:«آمریکا پیش از اعزام سفیر به بغداد، یک رئیس تمام وقت در ایستگاه اطلاعاتی آمریکا در بغداد مستقر کرده بود، او از منزلت و جایگاه مهمی در نزد صدام برخوردار بود و قبل از هر حمله بزرگ مورد مشورت قرار می گرفت.» روزنامه ساندی تایمز در تاریخ 16 مارس 1985 پس از برقراری روابط رسمی عراق و آمریکا نوشت:«رابطه ی مستقیم میان سازمان سیا و سفارت آمریکا در بغداد برقرار شد و دولت عراق این امکان را یافت تا از وضعیت هواپیماهای ایرانی پس از برخواستن به سرعت اگاه شود. همچنین، آمریکایی ها ادعا کردند که هر 12 ساعت یک بار از وضعیت نیروی زمینی ایران آگاهی می یابند و این موضوع برای عراق امتیاز مهمی محسوب می شد.» از طرفی، دو هفته پس از آغاز جنگ، آمریکا 4 فروند هواپیمای آواکس را به عربستان سعودی تحویل داده تا ریاض اطلاعات جامع کسب شده را به بغداد ارسال کند.
تا سال 1984 میلادی به غیر از اطلاعاتی که آواکس ها جمع آوری کرده بودند و نیز اطلاعات ماهواره ای که واشنگتن برای بغداد می فرستاد، ظاهراً هیچ گونه روابط رسمی دوجانبه ای میان عراق و آمریکا وجود نداشت! مستندات البته به اینها محدود نمی شود. برای دریافت جانِ کلام در زمینه رابطه آمریکا و صدام، مراجعه به متن خاطرات یکی از ژنرال های ارتش بعث مفید خواهد بود. فیق السامرایی از افسران برجسته ارتش بعث در کتاب خاطرات خود می نویسد:«من فکر نمی کنم که آمریکایی ها، آن قدر که به ما کمک کرده اند، به هیچ کشور دیگری حتی به اسرائیل کمک کرده باشند!» سطح کمک نظامی آمریکا به صدام به حدی بوده است که خود آمریکایی ها دستیابی صدام به بمب اتم را چندان دور نمی دیده اند.
در متن کتاب تیمرمن در همین زمینه می خوانیم:«زیبرت از مقامات بلند پایه وزارت انرژی آمریکا، فعالیتهای هسته ای صدام را زیر نظر داشت در فوریه سال 1987 به این نتیجه رسید که بر خلاف تصور دولت آمریکا، عراق در طول سه سال و در صورت متوقف نشدن سیل فناوری های پیشرفته ی آمریکایی حتی کمتر از سه سال دیگر مجهز به بمب اتمی خواهد شد!» در مقابل، میلتون فریدمن به نقل از یکی از مقامات وقت کاخ سفید می نویسد:« نیروهای ما در میدان جنگ به نظامیان عراقی، کمکهای نظامی تاکتیکی نظامی فراوانی می کردند و حتی گاهی نیز خود را دوشادوش سربازان عراقی در مرز ایران می یافتند و این وضعیت تا سال 1987 همچنان ادامه داشت.» بر این اساس، تصور حضور سمبلیک آمریکا در جنگ بر علیه ایران طی سال های دفاع مقدس، بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت های میدانی باشد، می تواند سمبلِ ناآگاهی یک ملت درباره یکی از درخشان ترین مقاطع تاریخ خود تلقی شود. آمریکا بخشی از جبهه صدام نبود، بلکه پدر و صاحب اصلی جنگ بود!
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *