صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

خاطرات دسته اول یکی از زندانیان گوآنتانامو

۲۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۲:۵۶
کد خبر: ۲۲۲۰۵۳
اسیر شماره 695 می‌گوید: در بگرام هم اسرا شکنجه ها را تحمل می کردند به امید نرفتن به گوانتانامو اما مرا به همراه 18 نفر از اسرا انتخاب کردند تا به گوانتانامو انتقال داده شویم.
به گزارش گروه فضای مجازی به نقل از خبرگزاری صداوسیما، دکتر محمدعلیشاه موسوی با اصالتی افغان در برنامه "هم قصه شبکه یک سیما" گفت: جزو هیچ گروه و فرقه ای نبودم تنها پزشکی بودم از نیروهای مجاهد افغانستان. 

وی گفت: افغانستان کشوری مسلمان با اعتقادات خاص خود است و من از شهر "پکتیا"ی این خاک هستم که در سال 1356 شمسی با سپری کردن دوران جوانی به دانشگاه رفتم. 

علیشاه موسوی یادآور شد که در سال 57 همزمان با کودتای کمونیستی به همراه دیگر هم دوستانش ترک تحصیل کرده و برای مقابله با شورشیان روس تا سال 71 به مبارزه پرداخت، او در آن سال ها مسئولیت سرپرستی جهادگران را تحت عنوان پزشک مجاهدان برعهده داشت که البته بارها زخمی شد و هنوز تیری در گردن به عنوان یادگاری دوران نبرد حدود 30 سال است که او را همراهی می کند. 

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران محمدعلیشاه موسوی به دانشگاه علوم پزشکی تهران وارد شده و تحصیلات خود را در رشته پزشکی ادامه داد،‌ پایان تحصیلات وی با حاکمیت طالبان در افغانستان همراه شد، بعدها پس از حادثه 11 سپتامبر تصوراتش از افغانستان این گونه بود که برای فعالیت نیروهای ائتلاف فضای مناسبی فراهم آمده اما حقیقت چیز دیگری بود. 

او در این برنامه با بیان خاطره ای از آن روزها گفت: شبی با خانواده ام در خانه بودم در روزهایی که تازه از حج آمده بودم، ناگهان نیروهای آمریکایی به خانه ما آمده و سراغ من را گرفتند آنان خودشان و اسلحه شان را مجوز ورود به خانه من معرفی کردند و با وحشی گری، من را بازداشت کردند و بردند. 

دکتر موسوی ادامه داد: من را با ماشین بردند که همراهان دیگری هم مانند من در آن به اسارت گرفته شده بودند بعدها متوجه شدم که من و همه کسانی که در حج همراهم بودند (برادر و پسرعموهایم)‌ آن شب با چشم های بسته اسیر شدند. روز بعد از دستگیری شکنجه ها و بازجویی ها شروع شد،‌ آمریکایی ها می خواستند از زبان ما بشنوند که علت احتمالی دستگیری ما چیست. در آن روزگار همه چیز برای ما شکنجه بود، از لباس کثیف گرفته تا بی غذایی و شکنجه فیزیکی. 

این دکتر افغان توضیح داد که آمریکایی ها او را  به علت همکاری نکردن برای انتقالش به زندان بگرام تهدید کردند که البته پس از 20 روز این اتفاق افتاد و مجاهد افغان به همراه برادر و پسرعموهایش به بگرام انتقال یافتند. 

او مسیر انتقالش به زندان بگرام را این طور توصیف کرد که بارها مقابل موتورهای هواپیما نگهش داشتند تا با حرارت و دود هواپیما شکنجه شوند. پس از ورود به بگرام غذاهای غیرحلال و گاهی فاسد به آنان خوراندند و لباس های کثیفی به آنان پوشاندند. 

دکتر موسوی سرنوشت همراهانش را این گونه توصیف کرد: برادرم پس از پنج روز و پسرعموهایم با 12 روز فاصله آزاد شدند اما من ماندگار شدم. 

این مجاهد افغان درباره روزهای تنهایی خود گفت: روزی با یک لباس سفید کاغذی شبیه روپوش دکترها به اتاق بازپرسی برده شد، اتاق تاریک بود او را لخت کردند و با تحکم گفتند نام تو دیگر محمدعلیشاه نیست، نام تو 6،9،5 است و از او خواستند تا برای تفهیم بیشتر بارها این نام را تکرار کند. 

محمدعلیشاه یا زندانی شماره 695 ادامه داد: آمریکایی ها به او می گفتند اینجا خاک آمریکاست و قانون قانونِ‌ ماست، آمریکایی ها او را موظف به رعایت قانونشان یعنی حرف نزدن، حرکت اضافه نکردن، احترام به پرچم آمریکا و نیروهای نظامی آن کشور کردند. 

695 لحظات پس از بازجویی اش را این طور توصیف کرد: پس از بازجویی لباس نارنجی به من پوشاندند و عینک آفتابی ضخیمی که از پشت آن هیچ چیز دیده نمی شد به چشمانم زدند دست و پایم را زنجیر کردند و با ضرب و شتم من را به اتاقی بردند که تقریباً‌ ابعادش 2 در 2 بود و سقف آن با فنسی محصور شده بود، این اتاق تنها یک پنجره داشت و من در آن تنها بودم. از پنجره به بیرون نگاه کردم دیدم نارنجی پوشان زیادی مانند من در حیاطند، اول گمان کردم آنان سران القاعده اند اما بعداً‌ دریافتم که انها بینوایان معتاد و نهایتاً‌ خلافکاران اجتماعی هستند.

دکتر 695 گفت: همه دو ماه و خرده ای که در بگرام بودم زجرآفرین بود اما تلخ ترین خاطره من در سلول انفرادی ای گذشت که 15 شبانه روز در آن ایستاده می خوابیدم، عقل من زایل شده بود بی خوابی به همراه شکنجه صوتی من را می آزرد، دستانم به سقف زنجیر شده بود و هر روز با لگدهای سربازان آمریکایی شکنجه می شدم. سنگینی لگدها به حدی بود که هر روز شاهد جان باختن عده ای زیادی از دیگر اسرا بودم.

محمدعلیشاه موسوی که در آن روزگار، دیگر نامش را فراموش کرده بود ادامه داد: آن روزها زندانی زنی با نام 650 با زبانی اردو و موهای ژولیده و چشمانی دربند را می دیدم که تحمل حضور او با غیرتم بازی می کرد و این اتفاق از شکنجه بدتر بود. بعدها و سال ها پس از آزادی عکس کسی با نام عافیه صدیقی را در اینترنت دیدم که چهره اش مانند همان زن بود. طبق مستندات امروز، محکومیت عافیه صدیقی در سال 2083 به پایان خواهد رسید یعنی 111 سالگی زندانی شماره 650. 

این مجاهد تغییرنام یافته آن روزگار گفت: در بگرام هم اسرا شکنجه ها را تحمل می کردند به امید نرفتن به گوانتانامو اما از بخت بد، من به همراه 18 نفر از اسرا انتخاب شدیم تا به گوانتانامو انتقال داده شویم و به این منظور موهای بدنمان را تراشیدند و لباس آن زندان را به ما پوشاندند، با کیسه ای سیاه، سرمان را مخفی کردند و برای محکم کاری چشمانمان را عینک زدند تا با قل و زنجیر و پس از حدود 36 ساعت پرواز ما را به گوانتانامو انتقال دادند. 

مطالب فوق بخش اول از واکاوی خاطرات تلخ دکتر محمدعلیشاه موسوی از دوران اسارتش در بگرام است و در هفته آینده منحصراً‌ به روزگار پرتنش این مجاهد افغان زیر شکنجه های وحشیانه آمریکایی ها در گوآنتانامو پرداخته خواهد شد.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *