صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

گفت و گو با عضو باند سرقت آشفته/ خودمان هم نمی دانیم چرا "آشفته" شدیم

۲۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۰:۲۰:۰۲
کد خبر: ۱۸۶۱۴۱
اسم باندمان را نمی دانم چرا آشتفه گذاشتیم اما وقتی درس و حساب درست و حسابی نخوانی همین می شود.
به گزارش گروه جامعه ،اسم باندمان «آشفته» است، برای این نام باندمان را آشفته گذاشتیم چون هر کی به هر کی بود. نمی‌دانم منظورم را متوجه شده‌اید یا نه؟ بگذارید به زبان ساده‌تری بگویم، ما باند شش نفره‌ای بودیم که دو نفری می‌رفتیم دزدی. اما برای این سرقت‌ها قانون و مقرراتی وجود نداشت، یعنی من با هر کدام از پنج عضو دیگر باند به سرقت می‌رفتم و هیچ قانونی برای انتخاب همدست وجود نداشت. آنها هم همین طور بودند، به همین دلیل اسم باند آشفته را روی خودمان گذاشتیم.
 
22 سال دارم و درس و مشق درست و حسابی نخوانده‌ام و از اوایل سال گذشته سرقت‌ها را همراه بچه محل‌هایم شروع کردم. اما یکی دو ماهی می‌شود که دور کار خلاف را خط کشیده‌ام. چند ماه پیش، از اداره پنجم پلیس آگاهی با من تماس گرفتند و گفتند برای یک سری تحقیقات به آنجا بروم. ظاهرا رد مرا در یک مورد سرقت زده بودند، اما من با پلیس همکاری نکردم و بعد از تماس نه تنها به اداره آگاهی نرفتم، بلکه تلفنم را خاموش کردم و سیمکارتم را هم شکستم. شاید به خودتان بگویید تو که این همه از پلیس می‌ترسی، چرا رفتی در این کار، تو را چه به دزدی و کار خلاف؟ شما درست می‌گویید، اما وسوسه، بد دردی است!
 
بچه محل‌هایم لباس‌های خوب می‌پوشیدند و خوب خرج می‌کردند. وضع مالی آنها از من بهتر نبود، اما چون دزدی می‌کردند، می‌توانستند خوب خرج کنند. از طرفی مدام دوستانم می‌گفتند این چه سر و وضعی است، دو سری بری سرقت، می‌توانی بهترین لباس‌ها را بپوشی. حرف‌های وسوسه‌کننده بچه محل‌ها باعث شد تا در کار خلاف بیفتم. غافل از این‌که با دستان خودم، خودم را انداخته‌ام در چاه. آن هم چه چاه عمیقی، هیچ چیزی داخل چاه نبود.
 
من به امید پولدار شدن سرقت می‌کردم و گوشی می‌قاپیدم اما کلا 200 هزار تومان گیرم آمد تازه ترس و وحشت و هراس‌گیر افتادن را هم باید به آن اضافه کرد. این همه زمان می‌گذاشتیم و سوژه شناسایی می‌کردیم درنهایت هیچ. مگر گوشی سرقتی را از ما چقدر می‌خریدند؟ از زندگی‌مان می‌زدیم و غروب‌ها تا نیمه‌شب در خیابان پرسه می‌زدیم تا سوژه مناسب پیدا کنیم آخرش هم چیز دندان‌گیری نصیب‌مان نمی‌شد.
 
البته بچه‌ها می‌گفتند می‌شود کیف یا وسایل دیگر را هم سرقت کرد اما تخصصم در سرقت گوشی بود. البته غیر از گوشی، چیپس و پفک هم از مغازه‌ها سرقت کرده‌ام. خلاصه با طناب دوستانم در چاهی افتادم که هیچ راهی نداشت. چند وقت بعد هم دستگیر شدم و اول منکر سرقت‌هایم بودم، اما پلیس آنقدر مدرک و دلیل از من داشت که نیازی به اعتراف نداشتم.
 
مالباخته پشت مالباخته به اداره آگاهی آمد و مرا شناسایی کردند. همدستانم هم که بچه محل‌هایم بودند، بعد از من دستگیر شدند. برایم جالب بود که هویت تمام بچه‌محل‌هایم دست پلیس بود و ما که تصور می‌کردیم ردی از خود در سرقت‌ها نگذاشته‌ایم، مانده بودیم که چطور شناسایی شده‌ایم. حالا من مانده‌ام و مالباخته ها، گوشی‌های میلیونی آنها را به ارزان‌ترین قیمت فروخته‌ایم و حالا باید رد مال دهیم.
 
از چاله به چاه افتاده‌ایم و نمی‌دانیم چه کنیم، نه‌تنها لباس و ماشین گران‌قیمتی در انتظار ما نبود، بلکه باید بهترین روزهای عمرمان را در زندان سپری کنیم.
انتهای پیام/



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *