صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

ویزگی های شعر "حمید سبزواری" از نگاه شاعر افغانستانی

۲۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۸:۰۱
کد خبر: ۱۸۵۱۳۲
دسته بندی‌: بین‌الملل- جهان ، عمومی
محمد کاظم کاظمی در نوشته‌ای با اشاره به کتاب"دَه شاعر انقلاب" به ویژگی‌های شعری شادروان "حمید سبزواری" پرداخته است.
به گزارش سرویس بین الملل محمدکاظم کاظمی شاعر و نویسنده افغانستانی در واکنش به خبر درگذشت حمید سبزواری گریزی به فصلی از کتاب ده شاعر انقلاب زده که در آن به ویژگی‌های شعری این شاعر برجسته انقلاب اسلامی ایران، پرداخته شده است.
 
متن زیر در وب‌سایت کاظمی منتشر شده است:
 
حسین ممتحنی (حمید) مشهور به حمید سبزواری‌. متولد 1304 خورشیدی و از پیشگامان شعر انقلاب اسلامی‌. صاحب کتاب‌های سرود درد، سرود سپیده‌، سرود دیگر، کاروان سپیده‌، تو عاشقانه سفر کن (گزیده اشعار) و…
 
یک
 
اگر آنچه را به نام «شعر انقلاب‌» می‌شناسیم در دهه‌های سی و چهل قرن حاضر ریشه‌یابی کنیم و در پی رگه‌های بارز و مشخص آن بگردیم‌، شعر حمید سبزواری یکی از آن رگه‌هاست‌. نمونه بارز این‌گونه شعر غزلی است که هنگام واگذاری امتیاز نفت به کنسرسیوم سروده شده است‌:
 
بر فلک یک نقطه روشن نمی‌بینم چرا؟
 
زان همه روشنگران یک تن نمی‌بینم چرا؟
 
جز سیاهی‌، جز تباهی‌، جز مناهی‌، جز ستم‌
 
گر به جا مانده است چیزی‌، من نمی‌بینم چرا؟
 
در دیار ما مگر شیطان حکومت می‌کند؟
 
وای من‌، جز نقش اهریمن نمی‌بینم چرا؟
 
شعر حمید سبزواری در آن سال‌ها به طور آشکار در دو عالَم سیر می‌کند. یکی حال و هوای معمول شعر سنّتی فارسی آن دهه‌هاست‌، یعنی تغزل و عرفانی رقیق همراه گلایه‌هایی گاه‌به‌گاه از پیری و زمانه و دیگر موضوعات رایج در این نوع شعر.
 
در مجموع این شعر با آثار کسانی همچون مهرداد اوستا، امیری فیروزکوهی و دیگر سنّت‌گرایان معتدل قرابت دارد، هرچند از نظر لطافت و هنرمندی در آن سطح نیست‌.
 
باز با یاد تو امشب یاد ساغر می‌کنم‌
 
تا نسوزد جانم از غم‌، لب ز می تر می‌کنم‌
 
شب گذشت از نیمه و من یادبود رفته را
 
در میان موج حسرت ثبت دفتر می‌کنم‌
 
هم‌زمان با جغد در ویرانه‌های خاطرات‌
 
باز امشب تا سحرگاهان فغان سر می‌کنم
 
به گمان من این دسته از شعرها اگر امروزه ارزشی هم دارد، همان ارزش تاریخی است برای ارزیابی و نقد کار شاعر. جدا از آن‌، چه در صورت و چه در سیرت‌، در این شعرها بدایعی نمی‌توان یافت که از جریان‌سازی یا تأثیری چشمگیر در عرصه شعر امروز خبر دهد.
 
دسته دوم‌، شعرهایی است که هرچند در دایره کلی تغزل می‌گنجد، خالی از انتقادهای سیاسی و اجتماعی نیست‌. اینجا لحن شاعر به لحن حافظ شباهتی می‌یابد.
 
خوش بهاری بود اگر در بوستان خاری نبود
 
عندلیبی بود و صیاد ستمکاری نبود
 
نغمه مرغ چمن بود و سرود آبشار
 
مرغوای جغد شوم خاطرآزاری نبود
 
… تا «وطن آنجاست کازاری نباشد» نشنوند
 
اهرمن‌خویی‌، بداندیشی‌، تبهکاری نبود
 
شحنه آنجا حد نمی‌زد مردم آزاد را
 
شیخ را اندیشۀ تکفیر هشیاری نبود
 
این شعرها بیش از گروه اول کارآمد و مؤثر است؛ ولی آنچه کمابیش از جنبه کاربردی‌شان می‌کاهد بیان کلی و نمادین شاعر است‌. وی از اهرمن‌خویی و بداندیشی و تبهکاری اظهار بیزاری می‌کند، ولی مصداق عینی این صفات را در جامعه نشان نمی‌دهد.
 
البته این بیان نمادین به شعر ماندگاری بیشتری می‌دهد؛ چنان‌که همین غزل را در زمانه‌های دیگر هم می‌توان به کار برد. ولی به همین میزان از تأثیر آن در یک مقطع زمانی خاص می‌کاهد.
 
این معامله‌ای است که سود و زیان خود را دارد. شاعر از این نظر که اثری قابل استفاده در زمانها و مکانهای گوناگون سروده است سود می‌کند و از این نظر که این اثر در هر زمان یک تأثیر متوسط دارد، زیان‌.
 
دسته سوم شعرهایی است که به طور صریح یا ضمنی به ماجرا یا موقعیتی خاص اشاره دارد و تا بدان مایه عینی و ملموس سروده شده است که می‌تواند موضع صریح و روشن شاعر را درباره آن واقعه یا موقعیت را روشن کند.
 
دور ستم بیش از این دوام ندارد
 
مادر ایام بین که حامله باشد
 
فقر و پریشانی و فساد و فضیحت‌
 
حاصل این دستگاه عاطله باشد
 
شیوۀ چنگیز زنده کرده و گفتند
 
آنچه به مردم کنیم‌، عادله باشد
 
به گمان من مؤثرترین و در عین حال ماندگارترین آثار حمید سبزواری در سالهای پیش از انقلاب‌، همین‌هاست‌. بله‌، گفتم «ماندگارترین‌» و در کاربرد این صفت عمدی داشتم‌.
 
حقیقت این است که این شعر، هرچند درباره واگذاری امتیاز نفت سروده شده و تا حدودی جنبه مناسبتی دارد، از آن غزل‌ِ «باز با یاد تو امشب یاد ساغر می‌کنم‌» ماندگارتر است‌.
 
چرا؟ چون اکنون در بررسی ریشه‌های شعر انقلاب اسلامی به این شعر موضع‌مند نیاز داریم‌، ولی به آن غزل نیاز نداریم‌.
 
هر که بخواهد ادبیات انقلابی آن دوره را بررسی کند نمی‌تواند به آن شعر معترض ـ گیرم که شعری مناسبتی ـ بی‌اعتنا باشد، ولی آن غزل بعید است که اعتنای کسی را برانگیزد، چون در همان دوره و پیش و پس از آن نظایر بسیاری دارد. حتی در جریان شعر عاشقانه آن عصر هم چندان قابل اعتنا نیست‌.
 
از سویی دیگر شاعر با آنکه به مناسبتی خاص اشاره دارد، به صراحت از کسی نام نمی‌برد ـ این توفیقی اجباری بوده است‌، چون چه کسی می‌توانست از متولیان دستگاه حکومتی آن عصر، با ذکر نام انتقاد کند؟ ـ و چنین است که شعرش برای هر «دستگاه عاطله‌»ای‌، در هر جایی و در هر عصر و زمانی‌، کاربرد می‌یابد.
 
به هر حال با یک ارزیابی اجمالی در شعرهای دهه‌های پیش از انقلاب اسلامی‌، در گزیده‌ اشعاری که من از حمید سبزواری به دست دارم‌، به‌روشنی می‌توان حس کرد که با شاعری متعهد و درگیر روبه‌روییم‌.
 
او از لحاظ قالب و زبان کاملاً سنّتی است‌، ولی آن دغدغه‌های معمول شاعران سنّتی و انجمنی‌، نظیر اخوانیه‌سرایی و سرودن شعرهای تفننی متصنع و متکلّف‌، در کارش دیده نمی‌شود. آشکارا شاعری محتواگراست و این‌، چنانکه خواهیم دید، شعرش را از لحاظ صوری نسبتاً کم‌بنیه ساخته است‌.
 
دو
 
وقتی شاعری متعهد و درگیر، با چنین پیشینه‌ای‌، به عصر انقلاب می‌رسد و همه آرمانهایی را که پیش از این انتظار برده بود و به خاطرشان سختیها کشیده بود تحقق‌یافته می‌بیند، طبیعی است که حامی جدی انقلاب اسلامی و ارزشهای آن باشد.
 
چنین است که حمید سبزواری را به‌تمام در سنگر انقلاب‌، و اگر دقیق‌تر بگویم‌، پشت تریبون انقلاب می‌بینیم‌.
 
در این میان آنچه به شاعر مساعدت می‌کند و او را نامدارتر از آنچه انتظار می‌رفت می‌سازد ارائه آثار او در قالب سرودهای انقلابی و مناسبتی است‌.
 
قدرت بیان‌، لحن کوبنده و خطابی و محتوای متناسب با وقایع انقلاب اسلامی هم لاجرم به یاری شاعر می‌آید و او را در رسانه‌ها و محافل و مجامع نامبردار می‌کند و از اقرانش پیش می‌اندازد؛ در حالی‌که اگر با معیارهای صرف ادبی بنگریم‌، کسانی همچون مهرداد اوستا و مشفق کاشانی‌، از هم‌نسلان او، در مراتب رفیع‌تری می‌ایستند.
 
نکته قابل توجه این است که شهرت و اعتبار حمید سبزواری در رسانه‌های صوتی و تصویری و محافل و همایش‌ها، یعنی جای‌هایی که شعر بیشتر جنبه شنیداری دارد تا دیداری‌، بیشتر از رسانه‌های مکتوب است‌.
 
این را باید مرهون قدرت اجرای شاعر از شعرش و نیز توجه اهالی موسیقی دانست که بیشترین خدمت را به او کرده و البته خود نیز از آثار پرشور و متناسب با مقام این شاعر بهره کافی برده‌اند.
 
چنین است که بعضی از سرودهای معروف اوایل انقلاب اسلامی با شعر حمید اجرا شده است؛ از جمله «بگذار تا برگ سفر بر باره بندیم‌»، که هنوز طنین اجرای ماندگار آن در گوش‌های کسانی که دهۀ شصت را درک کرده‌اند باقی است‌.
 
ولی بی‌انصافی خواهد بود اگر به این اعتبار، این مثنوی را از لحاظ کیفیت صوری و محتوایی کم‌مایه بشماریم و همه شهرتش را برخاسته از موسیقی بدانیم‌. این آشکارا بهترین شعر حمید سبزواری است و از نظر عناصر مختلف صوری و محتوایی شایسته ستودند‌.
 
شاعر در این مثنوی با وزن نوآیین «مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع‌» به‌خوبی از مقتضیات و لوازم این ساختار (مثنوی حماسی با وزن بلند) بهره می‌گیرد.
 
تکرارِ «جانان من‌»، با نقش عاطفی خاصی که دارد، به ابیات این مثنوی پیوستگی خاصی داده است‌. شعر شفاف است و مبتنی بر عناصر حماسی و ملموس‌. تصویرهای انتزاعی و متراکم در این شعر هیچ دیده نمی‌شود و اینجا این عین بلاغت است‌. موسیقی کناری غالباً غنی است و کلام به سبب وجود کلمات عاطفی و جاندار در قافیه‌، تأثیر عاطفی و کوبندگی خاصی دارد:
 
جانان من‌! برخیز بر جولان برانیم‌
 
زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم‌
 
آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست‌
 
آنجا که قربانگاه زعتر، صور، صیداست‌
 
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
 
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
 
جانان من‌! اندوه لبنان کشت ما را
 
بشکست داغ‌ِ دیرِ یاسین پشت‌ْ ما را
 
جانان من‌! برخیز، باید تا جبل راند
 
حکم است‌، باید باره بر دشت امل راند
 
… باید ز آل سامری خیبر گرفتن‌
 
مرحب فکندن‌، خیبری دیگر گرفتن‌
 
باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین‌
 
باید به سینه رفت زینجا تا فلسطین
 
شاعر باری دیگر هم این ساختار را می‌آزماید؛ در مثنوی عاشورایی «راهی به نام عشق‌»، که اثری است قابل اعتنا، ولی این بلاغت را ندارد و کمابیش سنّتی‌گونه با همان عناصر میخانه‌ای قدیم از کار درآمده است‌:
 
یک کاروان خونین قلم بر دست بودند
 
پیمان خون بستند، آنان مست بودند
 
در وجد و مستی رخصت از ساقی گرفتند
 
از ساغر خونین می‌ِ باقی گرفتند
 
آن دم که جام عاشقان لبریز عشق است‌،
 
سرها مطیع خنجر خونریز عشق است‌
 
جز یاد دلبر در دل عاشق نگنجد
 
جز شور عذرا در دل وامق نگنجد
 
سه

 
اگر از منظر صوری شعر انقلاب را به پرتوی حاصل‌شده از یک طیف وسیع نور تشبیه کنیم‌، حمید سبزواری در سنّتی‌ترین کرانه این طیف می‌ایستد؛ آنجا که اصول و معیارهای شعر کهن ما، آن هم در گرایش خراسانی و عراقی خود، به تمام و کمال رعایت می‌شود.
 
من سرِ درپیچیدن در جزئیات صنایع و بدایع شعر سبزواری را ندارم که استعارۀ بالکنایه بیشتر دارد یا تشبیه مفروق و ملفوف و به بحر رمل مخبون راغب است یا هزج اخرب‌.
 
می‌خواهم قدری در نظام زیبایی‌شناسی این گونه از شعر درنگ کنم تا کسی که با آن مواجه می‌شود دریابد که در اینجا چه انتظاری می‌توان داشت و این‌گونه شعر، چه گروه از مخاطبانی را بیشتر به کار می‌آید و مهم‌تر از همه این که میراث ادبی‌ِ این سخنوران چه آموزه‌هایی برای شاعران جوان امروز دارد.
 
این شعر بیشتر متکی است بر مهارت در سخنوری و نیز تلفیق و بازسازی عناصر خیال شعر کهن‌. اینجا، بیش از اینکه چیزهای تازه ببینیم‌، چیزهای قدیم را در کسوتی نوین می‌بینیم با بازچیدنی که نشان از مهارت شاعر دارد. به واقع آنچه ما را مجذوب‌، یا درست‌تر بگویم‌، مسحور می‌کند همان طرزِ چیدن است‌.
 
این طرز سخن‌سرایی از قرنهای چهارم و پنجم هجری با عنصری آغاز شد و حدود صد سال پس از او در کار امیر معزّی به اوج رسید ـ البته اگر کلمه «اوج‌» را به‌درستی استفاده کرده باشم‌.
 
پس از آن هم در دوران مکتب عراقی و کمابیش مکتب هندی و بیش از آن عصر بازگشت ادبی با شدت و ضعف وجود داشت و پس از نیما نیز به حیاتش ادامه داد؛ البته نه‌چندان پررنگ و شاداب‌، که روی در نشیب‌.
 
«حمید سبزواری‌»، «مهرداد اوستا»، «احمد کمال‌پور»، «مشفق کاشانی» و «محمود شاهرخی» را می‌توان از واپسین نماینده‌های آن دانست‌.
 
هیچ‌گاه قصد انکار وجود «هنرمندی‌» در این نوع کلام را ندارم‌، بلکه گاهی هنرمندیهای شاعر اینجا بیشتر نمود و بروز می‌یابد. فقط قضیه این است که مصالح و ابزار این کلام به‌گونه‌ای انتخاب می‌شود که کاربرد اثر را برای مخاطبان امروز دشوار می‌سازد.
 
به واقع اگر هم کاربردی هست‌، از نوع جنس عتیقی است که می‌باید برای تزئین خانه در قفسه گذاشته شود و نه از نوع وسیله‌ای کارآمد برای زندگی امروز.
 
این زیبایی از جنس زیبایی یک آبشار طبیعی نیست‌، بلکه از جنس یک فواره است و بیش از یک التذاذ ناخودآگاه و توصیف‌ناپذیر، تحسین‌ِ آن صنعت را در پی دارد که چگونه آن آب چنان مسیر منظمی طی می‌کند و چنین شکل ثابتی می‌یابد.
 
دیده باشید که فواره‌ها غالباً شبیه هم‌اند، برخلاف آبشارها. کم روی داده است که باری در تفرّجی که در دره‌ای خرّم دارید و آبشاری پیش روی شماست در برابر وسوسۀ رفتن زیر آن مقاومت کنید؛ در حالی که در یک بوستان‌، حتی باشکوه‌ترین فواره هم این وسوسه را در شما برنمی‌انگیزد.
 
اینجا بیشتر تحسین می‌کنید و البته خود را از تماس با آن دور نگه می‌دارید. گویا باید اثر را تماشا کرد و به مهارت سازنده‌اش آفرین گفت‌. چنین است که مخاطب امروز، بیش از اینکه با این نوع شعر زندگی کند، مسحور مهارتها و هنرنماییهای نهفته در آن می‌شود.
 
چهار
 
من از حمید سبزواری عمدتاً در سه قالب‌ِ غزل‌، قصیده و مثنوی شعر دیده‌ام‌. اگر از مثنوی «همپای جلودار» همچون یک استثنا بگذریم‌، کار شاعر ما در این قالب هیچ‌گاه به برجستگی غزلها و قصیده‌هایش نیست‌. باز از این دو قالب اخیر، قصیده‌ها موقعیت بهتری دارند و این خود بی‌دلیل نیست‌.
 
سبزواری بیش از اینکه متخیل باشد زبان‌آور است‌. این شاعر خراسانی از وارثان سنّت قصیده‌سرایی قدیم است و از این نظر می‌توان او را نقطۀ مقابل شاعری تصویرپرداز مثل نصرالله مردانی دانست‌.
 
به همین سبب در غزل‌، که غالباً میدان تصویرگری است‌، نتوانسته است چندان درخششی داشته باشد. شعرش خالی از تصویر نیست‌، ولی اینها غالباً از نوع تلفیقی‌اند و حاصل بازسازی تصویرهای موجود در کار شاعران دیگر.
 
این سخن‌ِ ما متضمن خوار انگاشتن شعر سبزواری نیست‌. شاعران بزرگی همچون حافظ نیز غالباً بیش از کشف تصاویر تازه در تلفیق تصاویر موجود در میراث ادبی پیش از خود شهره‌اند. منتها تفاوت کار در این است که در عصر حافظ آن عناصر هنوز در محیط زندگی شاعران وجود داشت‌، ولی امروزه از چشم‌انداز ما رخت بربسته است و دیگر تأثیر ملموس و محسوسی ندارد.
 
فدای همت شمعم که تا نسوزد خویش‌
 
دمی ز پا ننشیند در انجمن خاموش‌
 
اگر که صاحب دردی‌، زبان ناله مبند
 
بدین بهانه که شد مرغ نغمه‌زن خاموش‌
 
… مباد بادیه خالی ز رهگذار و مباد
 
«درای قافله از بیم راهزن خاموش‌»
 
اما قصیده عمدتاً بر استواری زبان و هنرمندی‌های زبانی مثل تکرار و قرینه‌سازی و باستان‌گرایی متکی است و به‌ویژه اگر ارائه تریبونی داشته باشد، از آن‌گونه غزل بسی مؤثرتر خواهد افتاد.
 
ای مِهر دل‌فروز! خدا را، به جلوه آی‌
 
وین تیرگی ز دامن دشت و دمن زدای
 
ای صبح‌ِ دیررس‌! تو به فریاد ما برس‌
 
وی شام دیرپای‌! از این بیشتر مپای‌
 
ای تیغ آفتاب‌! درخشی به میغ زن‌
 
وز قامت ستیغ‌، برافکن سیه‌قبای‌
 
ای مرغ صبح‌! مژدۀ پایان شب بیار
 
وی جغد! دم فرو کش از این شوم مرغوای
 
پنج
 
یک شاعر معترض و پرخاشجو وقتی آرمانهایی را که برایشان شعر گفته است تحقق‌یافته ببیند دو راه در پیش دارد؛ یا به آرمانهایش وفادار بماند و از اعتراض و پرخاش دست بردارد و یا به آن روحیۀ معترض وفادار بماند و نظام موجود را در مواضع خلل و آسیب آن به نقد بکشد.
 
حمید سبزواری آشکارا روش اول را برمی‌گزیند و خیلی زود به شاعری مؤید وضعیت موجود بدل می‌شود؛ حتی اگر در مقاطعی از زمان این وضعیت قابل نقد به نظر آید.
 
چنین است که به آن شاخه از شعر اعتراض که در بستر خودِ نظام رشد می‌کند و به نقد بعضی نارواییهای موجود می‌پردازد چندان اقبالی نشان نمی‌دهد و اگر هم می‌خواهد آن روحیۀ معترض خود را بروز دهد، آن را به‌تمام درگیر دشمنان بیرونی می‌سازد.
 
من در این مقام نمی‌توانم گفت که اتخاذ این رویه از سر مصلحت‌سنجی است و یا وفاداری بسیار به آرمان‌ها.
 
ولی به هر حال به نظر می‌رسد شعر سبزواری در دو دهۀ اخیر قدری آرام و بی‌تپش بوده است؛ شاید به سبب فاصله گرفتن شاعر از سالهای پر شور و شر جوانی و شاید به سبب مصلحت‌سنجی‌های او، که البته مقتضای این سن و سال نیز هست‌.
 
شش
 
اگر سخن را در یک کلام کوتاه کنیم‌، می‌توانیم گفت که شهرت شعر حمید سبزواری‌، بیش از آنکه مرهون قوّت هنری آن باشد، مرهون ویژگیهای محتوایی و مناسبتی آن است و نیز مرهون موقعیتی که شاعر به واسطه این محتوا و همراهی با مناسبتها در رسانه‌ها یافته است‌.
 
/


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *