کلکسیون سرقت مسلحانه و قتل در پرونده باند خشن های جنوب شهر
باورش سخت است اما آنها تعدادی قاتل،سارق و بزن بهادر هستند که کلکسیونی از جرایم را در پرونده شان دارند.
چهار سارق مسلح که هر کدام در پروندهشان کلکسیونی از جرایم سرقت تا قتل را دارند، دست به سرقت طلا فروشی خیابان ماهان محله خانیآباد زدند، اما یک هفته بعد از سرقت وقتی مشغول استراحت در ویلای جنگلی بودند شناسایی و دستگیر شدند. سارقان در بازجوییها به سرقت بیش از سه کیلوگرم طلا اعتراف کردند.
مردم به سمتمان چوب و سنگ پرت میکردند
علیرضا، سردسته باند سرقت مسلحانه میگوید دوست داشتم مثل بقیه مردم آرام زندگی کنم، اما رفقایم و محلهای که بزرگ شدم نگذاشتند.
من در محله جرمخیزی بزرگ شدم. وقتی نقشه سرقت را با دوستانم کشیدم دو روز بعد از دختر مورد علاقهام درخواست کردم بهعنوان در باز کن وارد مغازه شود تا ما بتوانیم سرقت را انجام دهیم. هنگام سرقت مردم سنگ و چوب به سمتمان پرت کردند که مجبور شدیم برای ترساندنشان تیر هوایی شلیک کنیم. وقتی صاحب طلافروشی موتور همدستانم را واژگون کرد مراد را با موتور خودمان بردیم و داوود هم با سرقت اتومبیل، فرار کرد. ما نزدیک سه کیلو طلا سرقت کردیم که در تصادف زانتیای صاحب مغازه با خودروی ما مقداری از طلاها ریخت و سهم هرکدام ما 800 گرم شد.
عذابوجدان نداشتی که در حال نابودی کسی هستی؟
بار اولم نبود که عذاب وجدان بگیرم. سابقه داشتم .
هرشب خواب مقتول را میبینم
داوود معروف به دانیال یکی دیگر از اعضای این باند است که در پرونده اش قتل مرد میانسالی در اراک در سال گذشته وجود دارد. او در مورد نحوه سرقت گفت: با علیرضا در قهوهخانه آشنا شدم. او گفت با آنها همدست شوم و من هم قبول کردم و وارد باند شدم. روز سرقت قرار بود مراد با اسلحه داخل برود و من بیرون مغازه باشم. مراد داخل مغازه رفت و یکی از صاحبان طلافروشی بیرون آمد اما نفر دوم همچنان در مغازه حضور داشت که تیراندازی کردیم و او از ترس از مغازه خارج شد. صاحب طلافروشی با خودروی زانتیا به موتور ما کوبید که زمین خوردیم همان موقع چند تیر به سمت خودرو شلیک کردیم. از ترس 12 تیر به سمت خودرو زدیم و شانس آوردیم که به راننده نخورد.
این متهم در مورد اتهام قتلش گفت: سال 93 فردی به نام جباری را کشتم. پسر مقتول دنبال کسی بود که با اجیر کردنش، پدرش را به قتل برساند که من با دریافت پول او را با اسلحه کشتم.
در این یکسال عذابوجدان نداشتی؟
داشتم و شبها خواب لحظه قتل را میدیدم.
مغازهام را تغییر میدهم
صاحب مغازه طلافروشی در مورد لحظه سرقت گفت: من پشت ویترین بودم و برادرم روبهرویم نشسته بود که ساعت 20 و 45 دقیقه زن جوانی در مغازه را زد که من در را باز کردم. با باز شدن در، بلافاصله مردان سیاهپوش مسلح وارد مغازه شدند. نفر دوم داخل مغازه تیراندازی کرد که بالای سر برادرم خورد. داخل مغازه صدای چهار شلیک را شنیدم اما بیرون مغازه رگباری شلیک میکردند. بعد از سرقت برادرم با زانتیا به تعقیبشان پرداخت و با زدن خودرو به موتور، آنها را واژگون کرد اما سارقان، خودرو را به رگبار بستند. دزدان چهار کیلو و 716 گرم طلا از مغازه سرقت کردند.
او با بیان اینکه طلافروشیاش با زدن اتوبان جدیدی در پشت مغازه جای خوبی برای سرقت است، ادامه داد: می خواهیم این مغازه را بفروشیم و در جای دیگری طلافروشی افتتاح کنیم. فکر میکنم مغازهام جای خوبی برای فروختن طلا نیست.
میخواستم از ایران خارج شوم
مراد، خطر ناکترین عضو این باند که 20 روز قبل از سرقت هم در محله 13 آبان تهران مرتکب قتل شده بود، میگوید: فکر نمیکردیم به این زودی دستگیر شویم، اگرچه میدانستیم بالاخره ماموران ما را شناسایی میکنند.
من بیکار بودم و اشتباه بزرگی کردم. در مورد قتل هم باید بگویم دو نفر که حالت عادی نداشتند در مغازه آمدند و خودزنی کردند که با هم درگیر شدیم و من با چاقو ضربهای به یکی از آنها زدم که جانش را از دست داد. میخواستم با سرقت از طلافروشی پولی به دست بیاورم و از ایران فرار کنم تا دستگیر نشوم.
بچه داری؟
دو فرزند دارم و سومی هم بزودی به دنیا میآید.
میخواستی تنهایی از ایران فرار کنی؟
بله، بچههایم به خانه مادرم یا مادربزرگشان میرفتند و بزرگ میشدند.
در آینده نمیگفتند پدرمان چه کاره بود؟
نمیدانم لابد یک چیزی از خودشان درمیآوردند و میگفتند.
به فرزندانت علاقه داری؟
عاشقشان هستم.
به عاقبت کار فکر نکردی؟
نه. کسی که خلاف میکند به عاقبت کار فکر نمیکند.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *