ماجرای ادب کردن داماد ناخلف
فکرش را نمی کرد ادب کردن داماد ناخلف باعث جنایتی خونین شود.
پزشکی قانونی با معاینه جسد اعلام کرد دو ساعت از مرگ مرد 30 ساله به نام علیرضا میگذرد و او بهعلت اصابت ضربات جسم سخت مانند چوب به سرش به قتل رسیده و کبودیهای روی کمرش نیز حاصل اصابت جسمی مانند شلاق یا کابل است.
با دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی، کار ما تازه آغاز شد. مدام در فکر این بودم که مقتول قصد فرار از دست قاتل یا قاتلانش را داشته که موفق نشده یا اینکه پس از قتل جسد او به داخل حیاط منتقل شده و برای رد گم کردن اینگونه رها شده است. هر چه بود به دلیل کشف جسد در حیاط خانه ردپای یک آشنا در وقوع جنایت مشخص بود.
بررسی سوابق علیرضا نشان میداد او پنج سال قبل ازدواج کرده و چند وقتی بود که بیکار شده و در خانه حضور داشت. برای اینکه حساسیتی در منطقه ایجاد نشود همسر او به نام زیبا را به پاسگاه روستا بردیم. از سوی دیگر در محل قتل به تحقیق از مادر و برادران مقتول پرداختم. مادر علیرضا در بازجوییها مدعی بود زیبا، علیرضا را به قتل رسانده است. وقتی در مورد دلیلش پرسیدم مدعی بود عروسش بساز نیست و همیشه با فرزندش اختلاف داشته و حتی چندباری هم درگیر شده بودند که با وساطت فامیل با هم آشتی کردند. او اصرار داشت زیبا قاتل پسرش است و بر این موضوع تاکید میکرد.
با ادعاهای خانواده مقتول بازجویی از زن جوان را آغاز کردم. او که از استرساش معلوم بود در حال مخفی کردن موضوعی است وقتی شنید به اتهام قتل همسرش بازداشت میشود، گفت: نمیدانم چه کسی همسرم را به قتل رسانده است. صبح امروز دو مرد موتورسوار که نقاب بر چهره داشتند به خانه آمدند و او را سوار موتور کرده و با خود بردند. ساعت 3 عصر بود که علیرضا را آوردند و در حیاط رها کردند. وقتی با جسد نیمهجان همسرم روبهرو شدم با جیغ و داد همسایهها را خبر کردم که دیگر دیر شده بود.
از حرفهای زیبا فهمیدم دروغ میگوید و با سناریوسازی میخواهد یک چیزی را مخفی کند. دوباره از او بازجویی کردم، اما او همچنان از دو مرد نقابدار حرف میزد و از این راه به جایی نرسیدم.
سرانجام با تحریک احساساتش به او قول دادم اگر واقعیت را بگوید کمکش میکنم تا از این مخمصه خلاص شود. زیبا هم که به حرفهایم اعتماد کرده بود راز قتل شوهرش را اینگونه بازگو کرد: علیرضا مرد بیمسئولیتی بود و اصلا به من توجه نمیکرد. او هیچ وقت خرج مرا نمیداد و فکر میکرد کلفت آورده است. دریغ از یک بار ابراز احساسات. حتی وقتی به رفتارهایش معترض میشدم من را در گوشهای از حیاط خانه ساعتها میبست و بعد با گریه و التماس رهایم میکرد. او مرد بیعاطفهای بود و از آزار من لذت میبرد.
دیگر طاقت رفتارهای او را نداشتم و موضوع را به برادرانم گفتم. آنها هم از روی تعصب گفتند علیرضا را ادب میکنند. روز حادثه سه نفری آمدند و دست و پای او را بستند و با خود بردند و ساعتی بعد او را آوردند. وقتی پرسیدم چه بلایی سرش آمده برادرانم مدعی شدند ادبش کردیم. وقتی با جسد نیمهجان شوهرم روبهرو شدم، نتوانستم کاری انجام دهم و او فوت کرد. من قصد کشتن او را نداشتم و فقط میخواستم دست از رفتار و کارهایش بردارد. کاش او هم دست از رفتارش برمیداشت تا کار به اینجا کشیده نشود.
با اعترافات زیبا باید برادران او را پیدا میکردم. به همین خاطر به محل زندگی و کار سه برادر رفتم که متوجه شدم آنها به مکانی نامعلوم رفتهاند. هر روز که میگذشت من از قاتلان مرد جوان دورتر میشدم تا اینکه با کمک خواهر قاتلان موفق شدم مخفیگاه آنها را در استانی در غرب کشور شناسایی کنم و دو سال پس از وقوع جنایت سه برادر قاتل را دستگیر کنم. سه برادر نیز به قتل اعتراف کردند و بعد از پشیمانی انگیزه قتل را ادب کردن داماد ناخلف اعلام کردند. آنها نیز مدعی شدند قصدی برای قتل نداشتند و تنها میخواستند مقتول را بترسانند.
براساس خاطرهای از
سرهنگ رمضان شهریاری
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *