دفن جسد دوست در کمددیواری پس از ارتکاب جنایت
هیچگاه فکر نمی کرد بیکاری باعث شود صمیمی ترین دوستش را به قتل برساند...
تحقیقات ماموران کلانتری برای پیدا کردن «مجید» آغاز شد اما استعلام از پزشکی قانونی، زندان و بیمارستانها منفی بود، به همین خاطر پرونده برای مشخص شدن موضوع به دادسرا و پلیس آگاهی فرستاده شد. دستور تحقیق از خانواده مجید را صادر کردم. در تحقیقات از آنها متوجه شدم او روز مفقود شدن در تماسی تلفنی با فردی ناشناس قرار گذاشته و با خودروی ریو از خانه خارج شده بود.
پرینت تلفن مجید نشان میداد او آخرینبار با خانهای در ولنجک تماس داشته است. مالک خانه احضار شد. از موهای جو گندمیاش میشد حدس زد سنش بیشتر از ۵۰ سال است. رفتارش نشان میداد که اولین بار است احضار شده و نوعی وحشت در نگاهش دیده میشد.
وقتی درباره علت احضارش توضیح دادم در پاسخ گفت: این تلفن متعلق به من نیست و مستاجرم از آن استفاده میکند. سه سال است که این خط در آپارتمان مستاجرم حمید است. راستش آدم اهل حساب کتابی نیست. اجارهاش را بموقع نمیدهد. همین چند وقت پیش مجبور شدم از پول پیش خانه کم کنم، اما چون زن و شوهر بیآزاری هستند، آنها را تحمل میکنم. چند روز پیش هم مصالح ساختمانی خالی میکرد که علت را نمیدانم اما به نظر آدم خلافی نیست.
دستور احضار «حمید» به دادسرا را صادر کردم و تحقیقات از او آغاز شد. حمید ۶۵ ساله و بیکار بود. از او در مورد مجید، سوال کردم که مدعی شد از دوستان قدیمیاش است و او را میشناسد. حمید در بازجوییها آخرین ملاقاتش با مجید را یک ماه پیش در آژانس اعلام کرد و در مورد آخرین تماس مجید مدعی شد با او تماس گرفته و قرار ملاقات گذاشته اما پس از این، او دیگر پاسخگوی تلفنهایش نبوده است.
اظهارات حمید ثبت شد و هیچ تناقضی در آنها وجود نداشت. به همین خاطر خانواده مجید به دادسرا احضار شدند و در مورد حمید از آنها تحقیق کردم. همسر پیرمرد مدعی بود حمید و مجید دوستان قدمی هستند و حمید انسان بدی نیست و خواست پای حمید را وسط نکشیم چرا که با وجود ورشکسته شدن و نداشتن وضع مالی خوب آدم آبروداری است.
دفاع همسر مجید از مرد مظنون شک مرا بیشتر کرد. دستور بازرسی خانه مجید را دادم اما آنجا هیچ چیز مشکوکی به دست نیامد. لازم بود خانه حمید را هم بررسی کنیم. ماموران به خانه حمید اعزام شدند. کسی در خانه نبود و فقط چند گونی سیمان و مصالح پشت در قرار داشت.
با تلفن همراه حمید تماس گرفتیم که مدعی شد در خانه دخترش است و حاضر به همکاری با ماموران است. وقتی به خانه آمد، تحقیقات را بار دیگر از او شروع کردم.
قصد بنایی داری؟
ناودان داخل تراس خراب شده و نم میدهد و از درز آن حیوانات موذی وارد خانه میشود، برای همین تصمیم گرفتم خودم دست به کار شوم و آن را ترمیم کنم.
بعد دستور بازرسی خانه را دادم. حمید با شنیدن این جمله رنگ باخت و گفت: الان وضع مناسبی داخل آپارتمان نیست. اجازه بدهید من خانه را مرتب کنم. با وجود گذشت ۴ روز از گم شدن مجید و حرفهای حمید به موضوع مشکوک شدم و تصمیم گرفتم خودم هم در بازرسی خانه شرکت کنم.
صاحبخانه جلوی در ایستاده بود و شروع به بد و بیراه گفتن به حمید کرد که باعث شده بود، آبروی او هم برود. صورت حمید رنگ پریده بود. جلوی در آپارتمان پر از کیسه مصالح و آجر بود. از او خواستم در را باز کند اما او گفت کلید در خانه دخترش است. دستور دادم سریع یک کلید ساز بیاورند و در را باز کنند.
وقتی در باز شد از داخل آپارتمان بوی تعفن آزاردهندهای به مشام میرسید. وسایل آپارتمان به هم ریخته بود و کمد دیواری تخلیه شده بود. با باز شدن در اتاق خواب جسد طاق باز مردی حدود ۶۰ تا ۷۰ ساله پیدا شد که معلوم بود چند روزی از مرگش گذشته است. سریع پزشکی قانونی در محل حاضر شد و با معاینه جسد اعلام کرد قتل به خاطر شکستگی جمجمه رخ داده و از وقوع آن بیش از سه روز میگذرد.
با بررسی جسد مشخص شد مقتول «مجید» ۷۰ ساله است که چهار روز از مفقود شدنش میگذرد. حمید که حسابی خود را باخته بود حرفی برای گفتن نداشت.
«همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. راستش بیکاری فشار زیادی به من آورد. آن روز مجید را صدا کردم تا باهم در مورد کار صحبت کنیم. شب قبل تلویزیون سریال «ساختمان۸۵» را نشان میداد. جسدی در میان دیوار کشف شده بود. آن شب از جنایت قاتل ناراحت بودم، غافل از اینکه خودم هم تا ساعتی دیگر به سرنوشت او دچار میشوم. در خانه تنها بودم که مجید آمد، دیدم حقوق بازنشستگی، خانه و ماشین دارد به او حسودیم شد. یک لحظه تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم و خودرویش را صاحب شوم. به آشپزخانه رفتم تا چای بیاورم، چشمم به گوشتکوب افتاد. آن را برداشتم و ضربه محکمی به سرش زدم که روی زمین افتاد. از من کمک خواست، ترسیده بودم به همین خاطر از خانه بیرون رفتم و ساعتی بعد که آمدم، دیدم بدنش در حال سرد شدن است.
سوئیچ و مدارک ماشین را برداشتم و با آن مسافرکشی کردم. لذت خاصی داشت انگار تازه معنای زندگی را فهمیده بودم. تا آخر شب مسافرکشی کردم. همسرم چند بار میخواست به خانه بیاید که هربار به بهانهای از او خواستم نیاید تا اینکه به فکر دفن کردن جنازه در آپارتمان به شیوه سریال افتادم. بهترین مکان بالای کمد دیواری بود. آنجا را خالی کردم و فردای آن روز مصالح ساختمانی آوردم که صاحبخانه متوجه شد و مجبور شدم کار را به تاخیر بیندازم.
برای اینکه زنم به خانه نیاید چند بار به خانه دخترم رفتم. شما را به خدا دخترم و دامادم از این موضوع بویی نبرند. دامادم آدم خوبی است و الان هم دوست ندارم زندگی دخترم خراب شود.
اعترافات حمید ثبت و او به اتهام قتل عمد بازداشت شد. پرونده گمشدن مجید با کشف جسدش و دستگیری قاتل به نتیجه رسید. براستی سریال «ساختمان ۸۵» باعث این قتل شده بود، یا افکار نابخردانه حمید؟ اگرچه نمیتوان نقش رسانهها و تلویزیون را در نشر ناخودآگاه جرم انکار کرد، اما اگر قرار باشد با دیدن هر فیلم و سریالی چنین قتلی رخ دهد باید آن زمان همه چیز را تعطیل کرد.
برخلاف تصور حمید که سریال را مقصر اعلام میکرد مقصر واقعی حمید و اقدامات نابخردانه او در گذشته و تفکر نادرست در زمان حال است.
دختران مجید بهعنوان اولیای دم تقاضای قصاص حمید را کردند. همسرش هم دادخواست طلاق داد و حاضر نبود که اسمش در شناسنامه یک قاتل باشد. اما دخترش احساس دیگری داشت، چون هنوز حمید را همان پدر مهربان گذشته میدانست که مرتکب اشتباه شده است. این بود که هفتهای یک بار با مراجعه به بازپرسی تقاضای ملاقات پدر را میکرد.
محمد شهریاری
بازپرس سابق جنایی تهران و سرپرست دادسرای امور جنایی پایتخت
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *