ماجرای زنی که 16000 کلیومتر پیاده رفت! + تصاویر
یک زن چه انگیزهای باید داشته باشد که هزار روز پشت سر هم پیاده روی کنید؟ سفر سارا مارکویس دو قاره، هشت کشور و هشت جفت بوت را شامل میشود. او در طول این سفر سه ساله، 3000 هزار فنجان چای نوشید و تمام سفر را تنهایی و با پای پیاده انجام داد.
به گزارش گروه فضای مجازی ، سارا میگوید: «این کار رویای من بود. در واقع من به ندای درونی خودم پاسخ دادم. من میخواهم طبیعت را درک کنم. دوست دارم اعماق وجودی خودم را هم دریابم.»
مارکویس حالا 43 ساله شده و در روستایی کوچک در شمال سوییس متولد شده است. او میگوید که از کودکی کاملا کنجکاو بوده و بیشتر دوران خردسالیاش را صرف طبیعت گردی، تماشای پرندهها و بالا رفتن از درخت کرده است.
سارا در سن هشت سالگی همراه با سگش فرار کرد و شب را در غار گذراند. او میگوید: «قرار نیست به یک ماجراجو تبدیل شویم، زیرا همه ما ذاتا ماجراجو هستیم.»
رویاهای سارا همگام با افزایش سن، بزرگ و بزرگتر شد. او در طول عمرش در نیوزیلند، ایالات متحده پیاده روی کرده و حتی 14 هزار کیلومتر در صحرای استرالیا پیاده روی کرده؛ او حتی به کوههای آند نیز رفته است.
در سال 2010 اما سارا تصمیم گرفت "اودیسه نهایی" را برنامه ریزی کند. او سفر سه سالهاش را از سیبری شروع کرد و از صحرای گوبی، چین، لائوس و تایلند عبور کرد. سپس با کمک یک کشتی به بریسبین استرالیا رفت و این قاره را نیز کامل پیاده روی کرد. سفر سارا به درختی در بیابان ختم شد؛ درختی که یک دهه پیش آن را یافته بود.
مشکل غذا
سارا نخستین بار در سن 7 سالگی شکار کردن را آموخت: او مجبور بود تا لیسهها (حلزون بی صدف) را از مزارع سبزیکاری خانوادگیشان دور کند. زندگی در آن زمین به ماجراجوییهایش دامن زد. البته سارا میگوید که یکی از بزرگترین دستاوردهایش از آن تجربیات، درک سختی کار بود.
سارا مارکویس میگوید: «من میخواستم مشکلات بشر در طول تاریخ را متوجه شوم. بومیان استرالیا از حدود 60 هزار سال پیش در آنجا زندگی میکردند. فکر میکنم که آن روزها پیدا کردن غذا برایشان بسیار دشوار بود... این سفر باعث شد تا متوجه مشکلات تغذیهای در نقاط مختلف کره زمین بشوم.»
تلاش برای پیدا کردن غذا تنها یکی از مشکلات سد راه سارا بود. او در طول سفر باید ذهنش را آماده نگه میداشت. همچنین مسئله امنیت یکی دیگر از نکات سفر او بود. او در مورد آرام ذهنی و امنیت میگوید: «من باید مدام هدف اصلی را در ذهنم مرور میکردم. از طرفی هم در طول سفر باید همیشه یک گام به جلو برمیداشتم و فقط بر روی زمان حال تمرکز میکردم. من مجبور بودم تا همیشه هوشیار و آماده باشم.»
امنیت سارا چندین مرتبه در طول سفر تهدید شد.
او میگوید: «شب را در صحرای گوبی چادر زده بودم. صبح حدود 5 صبح بود که صدای پنج گرگ در اطراف چادر را میشنیدم.» سارا به جای ترس، احساس تعلق داشتن به طبیعتش را تقویت کرد. او اضافه کرد: «چرخ طبیعت بدون حضور ما انسانها هم میچرخد.»
گاهی اوقات میگویم ای کاش قویتر بودم!
متاسفانه ترسناکترین اتفاق زندگی سارا نه به آن گرگها که به انسانها مربوط میشود؛ البته شاید جای تعجب هم نباشد.
سارا میگوید که قاچاقچیهای مسلح، نیمه شب در جنگلی در لائوس به او حمله کردند. این اتفاق او را عمیقا تکان داد. سارا در مورد این خاطره میگوید: «به زن بودن خودم افتخار میکنم، اما گاهی اوقات آرزو میکنم که ای کاش زور و هیکل مردانه داشتم.»
او زن بودنش را هیچگاه دست کم نگرفته و همواره به خودش به عنوان یک زن افتخار کرده است، اما این را هم منکر نشده که گاهی اوقات به خاطر جنسیتش با مشکلات و چالشهای روبهرو بوده است.
سارا در ادامه حرفهایش میگوید: «در برخی از کشورها که زنها حق و حقوق لازم را ندارند، من مجبور بودم خودم را به شکل یک مرد دربیاورم. مثلا در برخی نقاط چین، اگر زنی تنها دیده شود، در نگاه عمومی حتما فاحشه است.»
او الگوی زنان بسیاری است و به تازگی کتابی را منتشر کرده که در آن جزئیات تجاربش را آورده است. او میگوید: «تعداد زنان ماجراجو زیاد نیست. من احساسی خوشبختی میکنم از اینکه میبینم به عنوان زنی آزاد میتوانم به نقاط مختلف جهان سفر کنم، به ویژه برای زنانی که در جوامعشان از حقوق پایه برخوردار نیستند.»
سارا پافشاری میکند که مانند تمام زنان دیگر است و هر کسی که بخواهد میتواند مسیر او را تکرار کند؛ البته شاید ماجراجویی زن دیگر مانند او ماجراجویی او، یک پیاده روی 1000 روزه نباشد اما هر کسی ذاتا ماجراجو است. او میگوید: «در وسط صحرای گوبی، قدرت درونی فرد اهمیت دارد؛ همه ما نیز آن را در خود داریم.»
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
منبع: فرادید
مارکویس حالا 43 ساله شده و در روستایی کوچک در شمال سوییس متولد شده است. او میگوید که از کودکی کاملا کنجکاو بوده و بیشتر دوران خردسالیاش را صرف طبیعت گردی، تماشای پرندهها و بالا رفتن از درخت کرده است.
سارا در سن هشت سالگی همراه با سگش فرار کرد و شب را در غار گذراند. او میگوید: «قرار نیست به یک ماجراجو تبدیل شویم، زیرا همه ما ذاتا ماجراجو هستیم.»
رویاهای سارا همگام با افزایش سن، بزرگ و بزرگتر شد. او در طول عمرش در نیوزیلند، ایالات متحده پیاده روی کرده و حتی 14 هزار کیلومتر در صحرای استرالیا پیاده روی کرده؛ او حتی به کوههای آند نیز رفته است.
در سال 2010 اما سارا تصمیم گرفت "اودیسه نهایی" را برنامه ریزی کند. او سفر سه سالهاش را از سیبری شروع کرد و از صحرای گوبی، چین، لائوس و تایلند عبور کرد. سپس با کمک یک کشتی به بریسبین استرالیا رفت و این قاره را نیز کامل پیاده روی کرد. سفر سارا به درختی در بیابان ختم شد؛ درختی که یک دهه پیش آن را یافته بود.
مشکل غذا
سارا نخستین بار در سن 7 سالگی شکار کردن را آموخت: او مجبور بود تا لیسهها (حلزون بی صدف) را از مزارع سبزیکاری خانوادگیشان دور کند. زندگی در آن زمین به ماجراجوییهایش دامن زد. البته سارا میگوید که یکی از بزرگترین دستاوردهایش از آن تجربیات، درک سختی کار بود.
سارا مارکویس میگوید: «من میخواستم مشکلات بشر در طول تاریخ را متوجه شوم. بومیان استرالیا از حدود 60 هزار سال پیش در آنجا زندگی میکردند. فکر میکنم که آن روزها پیدا کردن غذا برایشان بسیار دشوار بود... این سفر باعث شد تا متوجه مشکلات تغذیهای در نقاط مختلف کره زمین بشوم.»
تلاش برای پیدا کردن غذا تنها یکی از مشکلات سد راه سارا بود. او در طول سفر باید ذهنش را آماده نگه میداشت. همچنین مسئله امنیت یکی دیگر از نکات سفر او بود. او در مورد آرام ذهنی و امنیت میگوید: «من باید مدام هدف اصلی را در ذهنم مرور میکردم. از طرفی هم در طول سفر باید همیشه یک گام به جلو برمیداشتم و فقط بر روی زمان حال تمرکز میکردم. من مجبور بودم تا همیشه هوشیار و آماده باشم.»
امنیت سارا چندین مرتبه در طول سفر تهدید شد.
او میگوید: «شب را در صحرای گوبی چادر زده بودم. صبح حدود 5 صبح بود که صدای پنج گرگ در اطراف چادر را میشنیدم.» سارا به جای ترس، احساس تعلق داشتن به طبیعتش را تقویت کرد. او اضافه کرد: «چرخ طبیعت بدون حضور ما انسانها هم میچرخد.»
گاهی اوقات میگویم ای کاش قویتر بودم!
متاسفانه ترسناکترین اتفاق زندگی سارا نه به آن گرگها که به انسانها مربوط میشود؛ البته شاید جای تعجب هم نباشد.
سارا میگوید که قاچاقچیهای مسلح، نیمه شب در جنگلی در لائوس به او حمله کردند. این اتفاق او را عمیقا تکان داد. سارا در مورد این خاطره میگوید: «به زن بودن خودم افتخار میکنم، اما گاهی اوقات آرزو میکنم که ای کاش زور و هیکل مردانه داشتم.»
او زن بودنش را هیچگاه دست کم نگرفته و همواره به خودش به عنوان یک زن افتخار کرده است، اما این را هم منکر نشده که گاهی اوقات به خاطر جنسیتش با مشکلات و چالشهای روبهرو بوده است.
سارا در ادامه حرفهایش میگوید: «در برخی از کشورها که زنها حق و حقوق لازم را ندارند، من مجبور بودم خودم را به شکل یک مرد دربیاورم. مثلا در برخی نقاط چین، اگر زنی تنها دیده شود، در نگاه عمومی حتما فاحشه است.»
او الگوی زنان بسیاری است و به تازگی کتابی را منتشر کرده که در آن جزئیات تجاربش را آورده است. او میگوید: «تعداد زنان ماجراجو زیاد نیست. من احساسی خوشبختی میکنم از اینکه میبینم به عنوان زنی آزاد میتوانم به نقاط مختلف جهان سفر کنم، به ویژه برای زنانی که در جوامعشان از حقوق پایه برخوردار نیستند.»
سارا پافشاری میکند که مانند تمام زنان دیگر است و هر کسی که بخواهد میتواند مسیر او را تکرار کند؛ البته شاید ماجراجویی زن دیگر مانند او ماجراجویی او، یک پیاده روی 1000 روزه نباشد اما هر کسی ذاتا ماجراجو است. او میگوید: «در وسط صحرای گوبی، قدرت درونی فرد اهمیت دارد؛ همه ما نیز آن را در خود داریم.»
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
منبع: فرادید
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *