"افغانستان" کانون جغرافیای شاهنامه فردوسی
محمد مرادی از فعالان شبکههای اجتماعی افغانستان نوشت: جدال بر سر تملک فردوسی جهد بیهودهای است که جز فرسایش فرهنگ ثمری به دنبال ندارد. فردوسی خود به "ایرانشهر" تمدنی معتقد بوده که ایران سیاسی را در قامت خود کوچک میدانست.
به گزارش سرویس بین الملل شاهنامه فردوسی به معنای واقعی یک فیلمنامه است. در این فیلمنامه ضمن داستانسرایی، بازیگران و خاستگاه داستانها هم به صورت واضح، توضیح داده شده است.
"محمد مرادی" نوشت: این فیلمنامه ضمن داشتن سیاهی لشکر، بازیگران اصلی و محوری، کانون اصلی هم دارد، افغانستان فعلی کانون و مرکز اصلی شاهنامه فردوسی است.
بازیگران اصلی شاهنامه فردوسی نیز در جغرافیای افغانستان فعلی رشد و کردهاند. با این وجود، فردوسی با چنان مهارتی شاهنامه را خلق کرده که گویا هدف آن، منسجم نگهداشتن حوزه تمدنی فارسی زبابان در صدها سال بعداز خود بوده است.
بیجا نیست که فردوسی را حلقه اتصال فارسی زبانان ایران، افغانستان و تاجیکستان بنامیم چون کلامش کشور نمیشناسد و پیامش فراتر از مرزها است.
جدال بر سر تملک فردوسی جهد بیهودهای است که جز فرسایش فرهنگ ثمری به دنبال ندارد. فردوسی خود به «ایرانشهر» تمدنی معتقد بوده که ایران سیاسی را در قامت خود کوچک میدانست.
از ایران گفته است اما ایرانش بدون زابلستان، کابلستان، بلخ، هری، بامیان، سمنگان، زرنگ، بُست، هیرمند، بدخشان و غور معنا ندارد. از اسطورهها گفته اما اسطورهاش بدون سهراب و تهمینه سمنگانی زیبایی ندارد.
گرچه در حال حاضر فردوسی در غزنی و افغانستان در شاهنامه دو موضوع مجزا هستند اما هیچگاه دور از هم نبودهاند. همان طور که شاهنامه در جغرافیای افغانستان فعلی شکل گرفته نمادهای شاهنامهاش نیز در این کشور قرار دارد.
تخترستم، دهکده سهرابیه، قلعه زال، سیاگرد، آخوررخش رستم، شهر ضحاک، البرزکوه و دهها منطقه دیگر در افغانستان که راهنمای نقشه شاهنامه است.
سخن آخر اینکه جدال بر سر مفاخر این حوزه تمدنی زمانی پایان مییابد که باید ایران تمدنی را در نظر بگیریم.
واقعیت این است که فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، جامی، فارابی، سید جمال، سنایی، ابنسینا، ناصرخسرو، ابوریحان بیرونی و هزاران نامآور دیگر متعلق به هیچ کشور امروزی نبوده بلکه در درجه نخست بخشی از میراث فاخر جهانیاند و در قدم بعد شخصیتی متعلق به حوزه تمدنی و نه هیچ کشوری خاص که در آن به دنیا آمده یا از دنیا رفته باشند.
/
"محمد مرادی" نوشت: این فیلمنامه ضمن داشتن سیاهی لشکر، بازیگران اصلی و محوری، کانون اصلی هم دارد، افغانستان فعلی کانون و مرکز اصلی شاهنامه فردوسی است.
بازیگران اصلی شاهنامه فردوسی نیز در جغرافیای افغانستان فعلی رشد و کردهاند. با این وجود، فردوسی با چنان مهارتی شاهنامه را خلق کرده که گویا هدف آن، منسجم نگهداشتن حوزه تمدنی فارسی زبابان در صدها سال بعداز خود بوده است.
بیجا نیست که فردوسی را حلقه اتصال فارسی زبانان ایران، افغانستان و تاجیکستان بنامیم چون کلامش کشور نمیشناسد و پیامش فراتر از مرزها است.
جدال بر سر تملک فردوسی جهد بیهودهای است که جز فرسایش فرهنگ ثمری به دنبال ندارد. فردوسی خود به «ایرانشهر» تمدنی معتقد بوده که ایران سیاسی را در قامت خود کوچک میدانست.
از ایران گفته است اما ایرانش بدون زابلستان، کابلستان، بلخ، هری، بامیان، سمنگان، زرنگ، بُست، هیرمند، بدخشان و غور معنا ندارد. از اسطورهها گفته اما اسطورهاش بدون سهراب و تهمینه سمنگانی زیبایی ندارد.
گرچه در حال حاضر فردوسی در غزنی و افغانستان در شاهنامه دو موضوع مجزا هستند اما هیچگاه دور از هم نبودهاند. همان طور که شاهنامه در جغرافیای افغانستان فعلی شکل گرفته نمادهای شاهنامهاش نیز در این کشور قرار دارد.
تخترستم، دهکده سهرابیه، قلعه زال، سیاگرد، آخوررخش رستم، شهر ضحاک، البرزکوه و دهها منطقه دیگر در افغانستان که راهنمای نقشه شاهنامه است.
سخن آخر اینکه جدال بر سر مفاخر این حوزه تمدنی زمانی پایان مییابد که باید ایران تمدنی را در نظر بگیریم.
واقعیت این است که فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، جامی، فارابی، سید جمال، سنایی، ابنسینا، ناصرخسرو، ابوریحان بیرونی و هزاران نامآور دیگر متعلق به هیچ کشور امروزی نبوده بلکه در درجه نخست بخشی از میراث فاخر جهانیاند و در قدم بعد شخصیتی متعلق به حوزه تمدنی و نه هیچ کشوری خاص که در آن به دنیا آمده یا از دنیا رفته باشند.
/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *