بازگشت پیکر پسر آیت الله مهدوی کنی پس از 32 سال + عکس
ظهر دیروز پس از اقامه نماز ظهر و عصر در معراج شهدای تهران خانواده شهید علیرضا کنی پس از 32 سال برای نخستین بار با شهیدشان دیدار کردند.
به گزارش ، شهید علیرضا کنی متولد 1344 در تهران بود که در سن 17 سالگی در جبهه حضور یافت و با حضور در عملیات والفجر 2 در سال 1362 در منطقه عملیاتی حاج عمران به شهادت رسید و پیکرش به مدت 32 سال در منطقه باقی ماند. این شهید از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود. در لحظه دیدار پیکر شهید علیرضا کنی خواهر این شهید در سخنان کوتاهی در حالی که میگریست و پیکر کفن شده را در آغوش داشت میگفت الهی که من قربان تن خسته تو بشوم. بابا چشم انتظارت بود و رفت. اما ما نیز تا همین امروز به یاد تو بودیم.
مادر این شهید نیز در سخنانی به بیان خاطراتی از فرزندش پرداخت و گفت: 32 سال انتظار کشیدم تا اینکه امروز فرزندم را دیدم. او 16 ساله بود که به جبهه رفت. در همین سن چند ماه محافظ آقای مهدویکنی بود. آیتالله مهدویکنی هنگامی که متوجه شد علیرضا تصمیم به رفتن به جبهه دارد از او خواسته بود تا منصرف شود. من و پدرش نیز موافق حضورش در جبهه نبودیم چرا که سنش بسیار کم بود اما او اصرار داشت که حتما باید به جبهه برود. برای همین سن شناسنامهای خود را یک سال با دستکاری افرایش داد. به علیرضا رضایتنامهای داده بودند که باید والدینش امضا میکردند. من این رضایتنامه را امضا نکردم. علیرضا پیش خالهاش رفته بود و خواهرم به جای من رضایتنامه حضور فرزندم را در جبهه امضاء کرده بود.
پس از آنکه پدرش متوجه شد که علیرضا میخواهد به جبهه برود با او برخورد کرد. آن زمان همسرم «نِی» میزد. بسیار عصبانی شد به گونهای که «نِی» خودش را به سمت علیرضا پرت کرد تا نرود. «نی» به پای پسرمان خورد و زخمی شد. پدرش او را به بیمارستان برد و چند بخیه زد. چند وقت بعد مسابقه دو و میدانی داشت. خوشبختانه با وجود جراحتی که در پایش بود در این مسابقه نفر برتر شده بود. هر طور که بود رضایت ما را جلب کرد و به جبهه رفت.
علیرضا عادت داشت که به خودش هنگامی که میخواست حرف بزند میگفت: «عموت». هرگاه از او میخواستم که به جبهه نرود میگفت «عموت» باید به دستور آقای خمینی عمل کنم. ما باید به جبهه برویم و در آنجا از اسلام و انقلابمان دفاع کنیم. عموت دوست دارد مانند مادرش فاطمه زهرا (س) گمنام باشد و میخواهد که هنگام شهادت من چادر مشکی به سر نکنید تا دشمنان شاد شوند. اکنون که علیرضا به جمع خانواده ما بازگشته در حقیقت خدا به داد دل من رسیده است که آرام شوم. او هنگام شهادت فقط 18 سال داشت.
/انتهای پیام/
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
مادر این شهید نیز در سخنانی به بیان خاطراتی از فرزندش پرداخت و گفت: 32 سال انتظار کشیدم تا اینکه امروز فرزندم را دیدم. او 16 ساله بود که به جبهه رفت. در همین سن چند ماه محافظ آقای مهدویکنی بود. آیتالله مهدویکنی هنگامی که متوجه شد علیرضا تصمیم به رفتن به جبهه دارد از او خواسته بود تا منصرف شود. من و پدرش نیز موافق حضورش در جبهه نبودیم چرا که سنش بسیار کم بود اما او اصرار داشت که حتما باید به جبهه برود. برای همین سن شناسنامهای خود را یک سال با دستکاری افرایش داد. به علیرضا رضایتنامهای داده بودند که باید والدینش امضا میکردند. من این رضایتنامه را امضا نکردم. علیرضا پیش خالهاش رفته بود و خواهرم به جای من رضایتنامه حضور فرزندم را در جبهه امضاء کرده بود.
پس از آنکه پدرش متوجه شد که علیرضا میخواهد به جبهه برود با او برخورد کرد. آن زمان همسرم «نِی» میزد. بسیار عصبانی شد به گونهای که «نِی» خودش را به سمت علیرضا پرت کرد تا نرود. «نی» به پای پسرمان خورد و زخمی شد. پدرش او را به بیمارستان برد و چند بخیه زد. چند وقت بعد مسابقه دو و میدانی داشت. خوشبختانه با وجود جراحتی که در پایش بود در این مسابقه نفر برتر شده بود. هر طور که بود رضایت ما را جلب کرد و به جبهه رفت.
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *