تعطیلی اجراهای تماشاخانه حوزه هنری بعد از شیوع کرونا
- عرصه تئاتر از اوایل اسفند ماه سال گذشته تعطیلی طولانی مدتی را پشت سر گذاشته است، تعطیلاتی که بسیاری آثار در حال اجرا و یا در شرف اجرا را با ضررهای هنفگت مالی روبرو کرده و از سویی تماشاخانه های خصوصی را به مرز ورشکستگی رسانده است.
حال صحبتهایی احتمالی از بازگشایی اماکن فرهنگی پس از عید فطر شنیده میشود، اما نکته مهم آنجاست که هنوز مراجع اصلی عرصه هنرهای نمایشی برنامه ریزی منسجمی را برای چگونگی بازگشایی تماشاخانهها اعلام نکرده اند.
بسیاری از تماشاخانه های دولتی و خصوصی تعداد بسیار زیادی نمایش را در حین اجرا داشته اند، برخی آثار هم قرار بود فروردین و اردیبهشت امسال اجرا شوند، اما هنوز مشخص نیست این تاخیر سه ماه چگونه جبران میشود، مجموعه تماشاخانههای حوزه هنری نیز همچنان درگیر این مشکلات است. این تماشاخانه آثاری را روی صحنه داشت که احتمال بعد از بازگشایی از سر گرفته میشوند.
زیپ
نمایش «زیپ» به نویسندگی علی دلپیشه و کارگردانی کیانوش ایازی از ۱۶ بهمن در تماشاخانه مهر حوزه هنری اجرا شد و قرار بود تا ۹ اسفند بر صحنه باشد. در این نمایش علی دل پیشه و فاطمه الطافی ایفای نقش میکردند.
در خلاصه این نمایش ۶۵ دقیقهای آمده: قصه آدمهایی که در گذشته خود گم شده اند، امروز کنار هم قرار گرفته اند. از دیگر عوامل این نمایش میتوان به ساهره سادات خاموشی (تهیهکننده و مجری طرح)، مونا قنبری (طراح صحنه)، علیرضا خدامرادی (طراح پوستر و بروشور)، صمد خانی (طراح نور) و دانیال تاجیک (عکاس) اشاره کرد.
مجید اصغری درباره این نمایش نوشته: چندی میشود که ما یک عنوان مناسب برای نمایشها و آثار به روی صحنه آمده پیدا نمیکنیم. این مشکل دلایل زیادی دارد که بخش عمده آن به بلاتکلیفی اثر و مؤلفش بازمیگردد. اما نمایش زیپ از این دسته به دور بوده و نویسنده عنوانی را مبتنی بر فضایی که در اثرش جریان دارد انتخاب کرده است.
زیپ عاملیست برای جداسازی و یا پیوندی میان دو تکه پارچه یا به تعبیر اثر دو زمان، دو مکان و دو نسل. پیوندی تحمیلی که به واسطهی عاملی خارجی (خارج از سن و قواعد آن) به وجود آمده و در صحنه کنار یکدیگر قرار گرفتهاند.
این زیپ و یا این پیوست به ظاهر نامربوط، زاده یک جامپکات و برش است از فضای جنگ در اوایل دهه شصت در خرمشهر و فضای آپارتماننشینی در مرکز تهران در سال نود وهشت. اساسا ایده نمایش بر این ساختار پرشی استوار شده است.
بنا بر یک اتفاق ناگهانی اتاق دختری به نام مریم که در خیابان جمهوری زندگی میکند با آشپزخانهی جنگ در خرمشهر که به اشخاصی به نامهای عزیز و کریم تعلق دارد ادغام میشود. حال نمیتوان گفت که این مکان دقیقا چه مکانیست. آیا اتاق خواب است یا آشپزخانه؟ آیا دهه شصت است یا دهه نود؟ یک برش تاریخی رخ داده و به واسطه زیپ (موقعیت نمایشی) به هم درآمیختهاند.
طبیعیست که نوعی گیجی و آشفتگی ذهنی شخصیتها را دربربگیرد و اساسا این شروعی میشود برای یک نزاع تمام عیار و یا یک پیوند عاطفی مابین آنها. شخصیت عزیز که لحن و رفتاری کمیک دارد با ترس و حتی عصبانیت مریم، فضایی دوگانه ایجاد میکند و این فضا ریتم مخصوص خود را بنا میکند.
گاه تند میشود و سیر صعودی به خود میگیرد و گاه آرام شده و حتی در سکوت فرو میرود. این مساله به هیچوجه حالتی مزاحمگونه برای درک درست مخاطب از موقعیت نمایش ایجاد نکرده، هرچند میتوانست به راحتی چنین شود. کارگردان هرجا که چنین خطری را احساس کرده با تغییراتی در صحنه، نور و بازی عجیب و دوستداشتنی کنشگران، حلقه اتصال مخاطب با نمایش را حفظ نموده است.
تمهیداتی مانند دوش حمام، تلفن به سمیه (زن عزیز) و اسلحه و شلیک اتفاقی آن، همه و همه دست به دست دادهاند تا به بسته ماندن زیپ کمک کنند. در اپیزود دوم شخصیتها تلاش میکنند تا به درک درستتری از یکدیگر برسند. در این راه مریم جسورتر به نظر میآید. او جوان دههی نودیست، ریتمش تندتر است و علیالظاهر باهوشتر. عزیز سعی میکند با این وضع موجود کنار بیاید.
درست است که گاهی سر مریم دادوبیداد میکند، اما خیلی هم از حضور او ناراضی نیست، به خصوص این که مریم او را یاد سمیه انداخته و هرازگاهی او را با همسرش اشتباه میگیرد. مریم، اما حس تملک به این مکان جدید داشته و اصرار دارد که ثابت کند که هنوز در اتاق خوابش هست و البته در سال نود وهشت. خب پرواضح است که منازعاتی میان آن دو سرگرفته و فضای گفتوگوی آنها به بحثوجدل کشیده خواهد شد.
اما یک نکته مهم وجود دارد. مخاطبی که پای تماشای این نمایش مینشیند نیز در همان سالی زیست میکند که مریم هست. حتی کارگردان، نویسنده و گروه اجرایی نیز از این قاعده مستثنا نیستند و خودشان نیز به این موضوع اشراف کامل دارند. به این که ما ناخواسته در گروه مریم قرار گرفته و از زاویهدید او به ماجرا و تحولات آن نگاه میکنیم. در واقع این ما هستیم که به دههی شصت پرتاب شده و به واسطهی یک زیپ به آن گره خوردهایم.
اگر مریم پی ببرد که سمیه رفته و یا مرده، درواقع ما نیز از این کشف سهمی داریم و این تجربه حسی به ما نیز منتقل میشود. از اینجاست که نزاع بین مریم و عزیز پایان پذیرفته و به حالتی ادراکی سوق پیدا میکند. عزیز در قامت یک مظلوم در ذهن مریم نقش میبندد و میپذیرد که در وسط جنگ در یک آشپزخانه نظامی قرار دارد. سادگی و بیشیله پیله بودن عزیز این احساس را در مخاطب نیز تقویت میکند.
نه از کریم خبری هست، نه سمیه و نه سربازانی که برای صرف غذا به آشپزخانه میآیند. آیا این نوعی فضای توهمگونه به نمایش نمیدهد؟ قطعا همینطور است. در پایان نمایش نور میرود و دوباره بازمیگردد. مریم روی تخت خود دراز کشیده و ناگهان از خواب بلند میشود. گویی هر آن چه دیده و یا شنیده خوابی بیش نبوده است. این خواب و بیداری بر مخاطب نیز تحمیل شده چرا که او به همراه مریم وارد قصهی «زیپ» شده است.
مخاطب نیز برای دقایقی با آدم ساده و بیآلایش خرمشهری مواجه شده که بیهیچ چشمداشتی در آشپزخانه جنگ مشغول به کار است و برای سربازان غذا میپزد. اما این انتها و سقف نمایش «زیپ» است. اثر از این پا فراتر نگذاشته و به عبارتی اندازه دهان خود را شناخته است.
نمایش هرچند کوچک، اما توانسته از پس فضای گروتسکی که ادعا میکند بربیاید و از این بابت دل مخاطب را نزند. ایدهی کار بسیار خوب است، اما میتوانست بیشتر از این حرفها بسط و تعمیم پیدا کند. فکرش را بکنید اگر شخصیتهایی از هر دوجناح و از هر دو نسل به ماجرا اضافه میشدند، هم پیرنگ اثر جان بهتری میگرفت و هم اثر از ابعاد بیشتری بهرهمند میشد.