حکایت نخوابیدن ابراهیم هادی بر روی رختخواب در ایام جنگ
صدایش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده، یخ میکنی. چرا توی رختخواب نمیخوابی؟ گفت: «خوبه، احتیاجی نیست.»
رختخواب
باز هم مثل شبهای قبل، نیمهشب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم، اما آخر شب، وقتی از مسجد آمد، دوباره روی فرش خوابید. صدایش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده، یخ میکنی. چرا توی رختخواب نمیخوابی؟ گفت: «خوبه، احتیاجی نیست.»
وقتی دوباره اصرار کردم گفت:«رفقای من الان تو جبهه گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند، من هم باید کمی حال اونها رو درک کنم.»
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *